صادق چوبک: مهپاره (روز نهم)

صادق چوبک مهپاره

روز نهم
داستان زن پشیمان

[ . . . ]
شهزاده را دیدند ردایی ارغوانی و یلی زربفت بر تن و تاجی مُکلل بر سر، بر تخت آرمیده است. شاه را با رویی گشاده و شادان نگریست.

[ . . . ]
چون سخن شهزاده به پایان رسید، برخاست و با نگاهی اندوهبار به پادشاه، از در بیرون شد و . . .

[ . . . ]
در راه، پادشاه، «راساکوشا» را گفت: «دوست من! نُه روز از دست برفت و اکنون دیگر من می‌ترسم. بدان اگر محبوبه از دست برود، تو را نخواهم بخشید. این‌بار نگاهی دگرگونه داشت. مهربان بود، اما گویی او نیز مانند من از درد فراق اندوهگین است. جای آن است که با مکر و حیله، به دامش اندازی و نیرنگی سازی تا او در پاسخ درماند. من نیز به یاری این تصویر می کوشم تا روز دیگر، آرامش خود را نگاهدارم.»

شاه شب را با تشویش و نگریستن به تصویر، به روز آورد . . .

* * *
برگشت به فهرست مجموعه‌ٔ شنیداری «مهپاره»

* * *

error: Content is protected !!