از مشهورترین اشعار نیما یوشیج یکی هم سرودهٔ «تو را من چشم در راهم» است. تقریبا در تمام شعرخوانی از سرودههای نیما که به بازار آمده است خوانش این شعر وجود دارد. جملهٔ «تو را من چشم در راهم» را بر تابلوهای هشدار به رانندگان در خروجی بزرگراههای اغلب شهرهای ایران دیدهایم. و شاید حتی بر شیشه و سپر پشت اتوبوسهای مسافربر و کامیونهای باربری. از اینروست که این جمله، و آن شعر برای بسیاری از ما آشنا است.
و اما شاید باشند کسانی که از ماجرای مربوط به سرایش این سروده ـ آنچنان که بوده ـ خبر نداشته باشند. داستان چگونگی سرودن این شعر را از زبان شراگیم یوشیج (پسر نیما) در اولین ردیف از جعبهٔ موسیقی این صفحه و مجموعهای از اجراهای متفاوت از این سروده را با صدای خوانندگان مختلف بشنوید.
« . . . لادبُن جزو گروه ۵۳ نفر بود. از دست رضا خان میگریزه و به شوروی میره (در سال ۱۳۱۰ ـ سالی که نیما و عالیه در آستارا بودند و عالیهخانم مدیر مدرسهٔ دختران (نسوان) بوده و نیما هم در مدرسهٔ پسران تدریس میکرده)
شبی لادبُن میاد اونجا با لباس بدل (لباس چوپانی) و چند روزی را اونجا اقامت داشته و از اون بعد یک شبی را دو برادر بعد از شام میروند کنار رودخانه و لادبُن برادرش را در آغوش میکشه و ناپدید میشه در سیاهی شب. از اون سال دیگه خبری از لادبُن نیست.
در این زمینه نیما شعری گفته به این مناسب که همهٔ دوستداران نیما خیلی دوست دارند این شعر را و فکر میکنند این شعر، یک «شعر عاشقانه» بوده. بله، شعر، عاشقانه هست؛ ولی نیما هرگز شعر عاشقانه برای یک زن نداشته. این «عاشقانه» برای برادرش بوده. این شعر «تو را من چشم در راهم» است که نیما چشم در راه برادرش (لادبُن) بوده و هرگز برادرش را نمیبینه.» (شراگیم یوشیج در گفتگو با مهدی فلاحتی در برنامهٔ بیپرده، بیتعارف ـ رادیو صدای آمریکا)
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ «تلاجن» سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام. در آندمها که بر جا درهها چون مُردهماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمیکاهم؛
تو را من چشم در راهم.
زمستان ۱۳۳۶
* * *
آثار «نیما یوشیج» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *