
تصویری از برگ مجلهای است که نام و تاریخ انتشارش را نمیدانم. مربوط به سالهای دور است و خبر ساخته شدن تصنیف «دیدی که رسوا شد دلم» و گپ و گفتی با خالقان این اثر. در نگاه اول میبینی که مسئول صحفه احتمالا به ارادتی که داشته سنگ تمام گذاشته است. سه عکس از خالقان اثر در چهار ستون، حروف چاپی برای متن گفتگوها، شعر ترانه به خط زیبای نستعلیق، و عنوان مطلب در کادری منقش و دو رنگ.
این تصویر را مهدی فتوحی برایم فرستاده است. دوست نادیدهای که کم از او به ما نرسیده و پیوسته مرهون الطافش بوده و هستم. در پیوست تصویر نوشته بود: «این را از لای ورقهای پدربزرگ همسرم یافتیم. گفتم شاید به درد صفحهٔ شما بخورد.»
یادم آمد سالها پیش خودم لابلای دفتری از دوران نوجوانیام بریده روزنامهای پیدا کردم که در آن خبر و متن ترانهٔ کودکانه از شهیار قنبری، اسفندیار منفردزاده و فرهاد چاپ شده بود. از سرم گذشت اگر این بختیاری نصیب من هم بشود که به دفتر و کاغذهای پدربزرگم دسترسی داشته باشم، لابلای ورقهای باقیمانده از او ممکن است چه چیزهایی پیدا کنم؟ برگ بریده از نشریهٔ مربوط به کدام ترانه و تصنیف را؟
در نظر خیلی از ما پدربرزگها در سالهای توانمندی مردانی بودند که تلاش معاش و تامین مایحتاج خانواده امان آنها را بریده بود؛ با اینهمه اما در فراغتی که دست میداد ذوقورزیهایی برای تلطیف حس و روان خود را هم داشتهاند یا در خلوتی آن را برای خود فراهم میکردند. این برگ نشریه در لابلای ورقهای پدربزرگ همسر دوستم، مهدی فتوحی گواه آن.
* * *








