ازین شبهای ناباور
هوشنگ ابتهاج (سایه)
صدای شاعر
ازین شبهای ناباور
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشم روشنبین که خورشیدی عجب زادم
ز هر چاک گریبانم چراغی تازه میتابد
که در پیراهن خود آذرخشآسا درافتادم
چو از هر ذرهی من آفتابی نو به چرخ آمد
چه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادم
تنم افتاده خونین زیر این آوار شب، اما
دری زین دخمه سوی خانهی خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی
کزین شبهای ناباور منت آواز میدادم
در آن دوری و بد حالی نبودم از رُخت خالی
به دل میدیدمت وز جان سلامت میفرستادم
سزد کز خون من نقشی برآرد لعل پیروزت
که من بر دُرج دل مُهری به جز مِهر تو ننهادم
به جز دام سر زلفت که آرام دل سایهست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم
* * *
یادنامهی «هوشنگ ابتهاج» (سایه)
* * *