سرودهای از «معینی کرمانشاهی»
با اجرا و صدای «ناصر ملکمطیعی»
در شرح حال «ناصر ملکمطیعی» میخوانیم: «او فارغالتحصیل رشتۀ تربیت بدنی دانشسرای عالی تهران است و قبل از آنکه به سینما بیاید، معلم ورزش دبیرستانهای تهران بود. . .»
شاید از همین است که هنوز هم گرمکُن ورزشی میپوشد. گو اینکه میانسالگان امروز، اغلب او را با کُتشلوار مشکی و کلاه مخملی بهیاد میآورند و بیشتر در نقش «فرمان»، با پیشبندی بسته بر سینه و پیراهن سفید و آستینهای تا زده، که در شروع فیلم «قیصر» رو به دوربین، طول راهروی بیمارستان را طی میکند و جلو میآید.
پیش از بازیگری و هنرپیشگی، مدتی را در استودیوهای دوبلۀ فیلم، دوبلر یا «صداپیشه» بوده است. پس با لحن و بازیهای صوت و صدا، و اوج و حضیضی که در بیان و کلام میتوان به اجرا گذاشت هم آشناست.
علاقه و اشراف او را به شعر و ادبیات، و توانایی در استفادۀ بهجا از ابیات برای رساندن منظورش را هم در همان چند جملهای که در مراسم یادمان «فردین» گفت، دیده و شنیدهایم.
در مجلسی که پس از خاکسپاری، در منزل «فردین» برگزار بود، نوبت به او که رسید به کنایه و اشارهای ظریف گفت: «فردین، مرگش هم برای ما پُر برکت بود، چون بعد از بیست و یکسال، بالاخره عکس ما را در روزنامهها انداختند.» و با بیتی از «حافظ» مطلب را به معرفی و پیشینۀ همکاری خود با او پیوند زد. (گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ـ آری شود، ولیک به خون جگر شود) این را خواند و بغض کرد.
و بعد گفت و گفت تا رسید به پایان صحبت و باز گریزی به وضعیتی که «فردین»، پس از انقلاب، ناخواسته ولی به اجبار در آن گیر کرده بود: «خوشبختانه «فردین» سبکبال رفت از این دنیا، که چه غمی جانکاه و سنگین به جان داشت.» و صحبت و این بخش پایانی را هم با بیتی مشهور از «محمود ثنائی» (شهرآشوب) تمام کرد. (حبابآسا چنان بر چشمۀ هستی، سبک بنشین ـ که گر چین بر جبین زد از نسیمی، خیمه برچینی).
و حالا جلوهای دیگر از تواناییهای این بازیگر توانا. و آن، «حافظه»ی خوب او که در کنار نام و یاد نیکویی که از او هست، برای او مانده است. شعری کم و بیش پیچیده در کلام و معنا از سرودههای «رحیم معینی کرمانشاهی»، شاعر و ترانهسرای معاصر را از «بر» میخواند. با نمایش دست و پنجه و انگشتان، اجرای اوج و حضیض صدا، و اشرافی که به معنای شعر و بیان آن دارد.
* * *
این سروده را شاعر خود از جمله یکبار نیز به سال ۱۹۹۸ در شب شعری در دانشگاه پُرتلند (آمریکا) دکلمه کرده است. بخشهایی از این شعرخوانی در همان سال از کانال تلویزیون غیرانتفاعی «ایران من» به نمایش درآمد. (نمونهای از آن در «یوتیوپ» وجود دارد) در اینجا اما دکلمهی این شعر را با صدای شاعر در شکل شنیداری آن بشنوید!
« خوشهچین »
معینی کرمانشاهی
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هرچه «من»ها بود سوخت
کُشتم آن خویش و ز خاکش پروریدم خویش را
خویش خویش من هماینک از در صلح آمدهست
بسکه گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویشبینی را گزیدم تا گُزیدم خویش را
می شدم، ساقی شدم، ساغر شدم، مستی شدم
تا ز تاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه، گرمی دادهام
راه برخورشید بستم تا دمیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
بزمسازان جهان می از سبوی پُر خورند
من تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
بردهداران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا بر آمد خود خریدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زندهام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
هو هوی بزم درویشان «کرمانشه» خوش است
چون به «دالاهو» رسیدم، وا رسیدم خویش را
* * *
از سرودههای «معینی کرمانشاهی» در این سایت
«خلیج فارس» (سروده و صدای شاعر)
«راز خلقت» (معینی کرمانشاهی، انوشیروان روحانی، مهستی)
معینی کرمانشاهی، شاعر ترانههای ماندگار
* * *