هوای آفتاب
سرودهای از سیاوش کسرایی
با صدای دخترش: بیبی کسرایی
دلم هوای آفتاب میکُند
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده مینماید و خراب میکُند
و من به یادت ای دیار روشنی ـ کنار این دریچهها ـ
دلم هوای آفتاب میکُند!
خوشا به آب و آسمان آبیات
به کوههای سر بُلند
به دشتهای پُر شقایقت، به درههای سایهدار
و مردمان سختکوش، توده کرده رنج روی رنج
زمین پیر پایدار!
هوای توست در سرم
اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من
به سوی دیگری شتاب میکُند.
نه آشنا نه همدمی
نه شانهای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بیپناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانهها و کوچهها، نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو، زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بیدوا
تو و هزار حرف بیجواب
کجا روی؟ به هر که رو کُنی تو را جواب میکُند.
چراغ مرد خسته را
کسی نمیفروزد از حضور خویش
کسش به نام و نامه و پیام
نوازشی نمیدهد
اگر چه اشک نیمشب
گهی ثواب میکُند.
نشستهام به بزم دوستان و سرخوشم
بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش
سخن به هر کلام و شیوهای ز عهد و از یگانگیست
به دوستی، سخن ز جاودانگیست
امان ز شبرو خیال
امان،
چهها که با من این شکسته خواب میکُند
اگر چه بر دریچهام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابر بال میکشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینهام اجاق شعلهخواه توست
نگفتمت دلم هوای آفتاب میکُند؟
مسکو، شهریور ۱۳۷۲
از مجموعۀ «هوای آفتاب»
* * *
با صدای «بیبی کسرایی» (باور)
* * *
یادنامهٔ «سیاوش کسرائی» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *