کلام و صدا: اخوانثالث
موسیقی: فریدون شهبازیان
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ۱۳۵۲
پیوندها و باغ
لحظهای خاموش ماند، آنگاه
بار دیگر سیب سرخی را که در کف داشت
بههوا انداخت.
سیب چندی گشت و باز آمد.
سیب را بویید.
گفت:
ـ «گپ زدن از آبیاریها و از پیوندها کافیست.
خوب،
تو چه میگویی؟»
ـ «آه
چه بگویم؟ هیچ»
* * *
سبز و رنگین جامهای گلبفت بر تن داشت.
دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود.
از شکوفههای گیلاس و هلو طوق خوشآهنگی به گردن داشت.
پردهای طناز بود از مخملی ـ گه خواب و گه بیدار
با حریری که به آرامی وزیدن داشت.
روح باغ شاد همسایه
مست و شیرین میخرامید و سخن میگفت،
و حدیث مهربانش روی با من داشت.
من نهادم سر به نردهی آهن باغش
که مرا از او جدا میکرد،
و نگاهم مثل پروانه
در فضای باغ او میگشت،
گشتن غمگین پری در باغ افسانه.
او به چشم من نگاهی کرد.
دید اشکم را.
گفت:
ـ «ها، چه خوب آمد به یادم، گریه هم کاریست.
گاه آ« پیوند با اشک است، یا نفرین
گاه با شوق است، یا لبخند،
یا اسف یا کین،
وآنچه زینسان، لیک باید باشد این پیوند.»
من نگاهم را چو مرغی مُرده سوی باغ خود بُردم.
آه،
خامشی بهتر.
ورنه من باید چه میگفتم به او، باید چه میگفتم؟
گرچه خاموشی سرآغاز فراموشیست.
چه بگویم؟ هیچ
جوی خشکیدهست و از بس تشنگی دیگر
بر لبِ جو بوتههای بارهنگ و پونه و خطمی
خوابشان بُردهست.
با تنی بیخویشتن، گویی که در رؤیا
میبردشان آب، شاید نیز
آبشان بُردهست.
به عزای عاجلت ای بینجابت باغ،
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد،
هرچه هرجا ابر خشم از اشکِ نفرت باد آبستن.
همچو ابر حسرتِ خاموشبار من.
ای درختان عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور،
یک جوانهی ارجمند از هیچجاتان رُست نتواند.
ای گروهی برگِ چرکینتار چرکینپود،
یادگار خشکسالیهای گردآلود،
هیچ بارانی شما را شُست نتواند.
تهران ـ شهریور ۱۳۴۱
از مجموعۀ «از این اوستا»
* * *
بازگشت به شعرهای «مهدی اخوانثالث» در این سایت
* * *