حالا سال ۱۳۴۹ است. «سوسن» دیگر فقط نمیخواند، بازی هم میکند. در صحنهای از فیلم خوب و خوش ساخت «پنجره» از «جلال مقدم»، با بازی «بهروز وثوقی» و «گوگوش».
با اینکه زبان گفتار آدمهای فیلم دور از ادبیات و فرهنگ کوچه بازار است و فضا و ساختار آن از نوع فیلمهای لومپنی و کلاهمخملی رایج نیست؛ «جلال مقدم» اما چند ترانۀ به اصطلاح لالهزاری را در جای درست خود به کار میگیرد و در آن میان انگار حق «سوسن» را چربتر ادا میکند!
اول بار در صحنهای که «گوگوش» دارد تلفنی آدرس «بهروز» را میپرسد تا برای آوردنش به محل جشن، اتوموبیل بفرستد. مرد، در خیابان امیرآباد، کوچۀ «سوسن» سکونت دارد.
و بعد در صحنهای که «بهروز وثوقی»، «نوری کسرایی» را به کافهای «لالهزاری» میبرد. جایی که باز «شهرزاد» (کبری سعیدی) عربی میرقصد و «امانالله تاجیک»، همراه با عودی که خود می نوازد، ترانۀ «سوسن کی میآیی» را میخواند.
از ظرایف کار «جلال مقدم» یکی هم اینکه در تیتراژ فیلم، نام «شهرزاد» و «سوسن» را با اینکه هر کدام در یک صحنه بیشتر حضور ندارند، ولی به عنوان «رقصنده» و «خواننده» نمیآورد و اسمشان در دنبالۀ نام بازیگران فیلم میآید.
«شهرزاد» رقصی عربی را بازآفرینی میکند و «سوسن»، نقش خود را بازی میکند: ویلایی است و محفلی شبانه از پول و پلهدارها و جماعت بیدرد. از آن تیپ مجالسی که حضرات، میز و صندلی و کوکتل و شامپاین و خاویار را میگذارند کنار و چهار زانو روی زمین به مخدهها تکیه میدهند و «عرق اتحادیه» را چتولی میخورند.
«سوسن» را هم گفتهاند بیاید. آمده. با سر و رو و آرایشی متفاوت از دیگران. با لباسی اورمک به تن و ابروهای پُر و برنداشته. در همان پوشش بلندش اما مثل بقیه، روی زمین زانو خمانده و بدون میکروفون و بلندگو، با لبخندهای نمکین بر لب و نگاهی معنیدار در چشم، ترانهای از خواندههایش را زمزمه میکند. حس «مردمی» بودن! به حضرات شکم گنده و علیامخدرات عطر و پودر زدهشان دست میدهد.
حضور «سوسن» در آن صحنه از فیلم، نه به عنوان یک خواننده و آوازهخوان؛ که به نوعی نمایندگی هویت و سمبل مردم عادی کوچه و بازار را عهده دار است و نشان میدهد. مردمی که در آنسوی پرچین و دیوارهای شمشاد باغ ویلایی مانده و نشستهاند.
یادمان «سوسن» به روایت «راوی حکایت باقی»
* * *