صفحهٔ لاکی
صفحۀ عتیقۀ لاکی، کو وسیلهیی که بخواند؟
با نگارۀ سگ و بوقش، حیف اگر خموش بماند
این سگ نشسته به زانو، گو بلاید از سر نیرو
یار غار عهد کُهن را، بل ز خواب خوش بپراند
سکههای کهنۀ ایشان، قصۀ مکرر ما شد
قلب کودکانۀ ما را کس به «شهروا» نستاند
قلب کودکی به شماری کودکانه میزند آری
تهمت مرض منهیدش راز او طبیب نداند
صفحۀ عتیقه، بگو، هان! زنخدای خانه کجا شد
کز رُخت غبار بگیرد، از دلت ملال براند؟
کوک و دست و پنچۀ نرمش آن کُند که ناوک سوزن
سالیان کودکیم را در شیارها بدواند
دخترک به نغمۀ رقصی در حریر و تور گلافشان
همچو بوتۀ گل و سوسن دست و دامنی بتکاند
کوک و دست نازک مادر گم شدند و، ناوک سوزن
در شیار صفحۀ لاکی تاختن دگر نتواند
صفحۀ شکستۀ لاکی! «تاج» کو؟ «قمر» کو؟
«مرتضی» چه شد که به زخمی نبض ما را بجهاند؟
جمله خفتهاند و ـ دریغا! ـ خفته کی برآورد آوا
بانگ زاغ و بوم دمادم گوش خسته بدراند
چهرۀ زمانه دگر شد، شور کودکانه به سر شد
صفحۀ عتیقۀ لاکی خوبتر همان که نخواند
شهریور ۱۳۷۳
سیمین بهبهانی
از مجموعه اشعار «یک دریچه آزادی»
* * *
یادنامهی «سیمین بهبهانی» در این سایت
* * *