در مجموعه عکسهایی که از «هادی شفائیه» بهیادگار مانده، نمونههایی وجود دارد که حکایت چگونگی ثبت آنها، شنیدنی است. از جمله اولین عکسی که او از «نیمایوشیج» گرفت.
از دیگر عکسهایی که پیشینهای شنیدنی دارند ، یکی هم تصویریست از «محمدرضا پهلوی» در آغاز دههٔ سی خورشیدی که گرچه اینجا و آنجا بازگو شده ولی شاید عدهای هنوز از ماجرای آن خبر نداشته باشند.
«هادی شفائیه» عکاس دربار نبود. تشکیلات دربار خود عکاسی مشخص داشت که حکایت آن بماند برای فرصتی دیگر. اما در مجموع از او پنج بار برای عکسبرداری از شخص شاه دعوت میکنند که هر کدام از این دیدارهای پنجگانه خود حکایتی جالب و خواندنیست و بماند به وقتش.
در اینجا اما داستان دومین فراخوان او برای عکسبرداری از شاه در لباس نیروی هوایی، و انجام و فرجام این عکس را به اختصار مینویسم تا در فرصتی باز به دیگر حکایتهای مفصل مربوط به این دیدارها برسیم.
هادی شفائیه در روایت این دیدار مینویسد: «. . . دو سه هفته بعد [از اولین جلسهٔ دیدار و عکسبرداری]، صبح وقتی به در آتلیه رسیدم دو نفر را در انتظارم دیدم. گفتند: «یکی دو روز دیگر، «روز نیرو هوایی» است و اعلیحضرت میخواهند پیش از رفتن به مراسم، با لباس نیروی هوایی هم عکس داشته باشند. اما زیاد وقت ندارند.»
قرار گذاشتیم. آمدند و رفتیم. در کاخ به اتاق کتابخانه راهنمایی شدم. اتاقی معمولی بود با یکی دو قفسه کتاب، یک میز مستطیلشکل و یک صندلی ساده در پشت آن، یک بخاری دیواری از سنگ تیرهٔ رگهدار و روی آن مجسمهای بزرگ از جنس کریستال از عقابی که بالهایش گشاده و سرش به یکسو برگشته بود.
لحظاتی بعد شاه وارد شد. من وسط اتاق ایستاده بودم، تند و سریع جلو آمد و با لحنی که عجله از آن معلوم بود پرسید: «کجا بایستم؟» من که قبلا همه چیز را آماده کرده بودم، گفتم: «چون با اونیفورم نیروی هوایی هستید جلوی بخاری طوری بایستید که کلهٔ عقاب و یک بال گشادهٔ آن از پشت شانهتان نمایان شود. شما هم سرتان را در همان جهت میگیرید.» بعد خودم در جایی که گفته بودم ایستادم و شکلی که منظورم بود را عملا نشان دادم. شاه در جایش، و من پشت دوریینم قرار گرفتم. گفتم: «به علت کمی وقت و عجلهای که دارید، بدون تغییر در وضع ایستادن، فقط سرتان را بهطرف راست، چپ و مقابل برمیگردانید و من در سه وضع عکس میگیرم.»
پس از آن سه عکس، گفتم: «میخواهم دو سه تا هم در وضع نشسته بگیرم.» و همان صندلی پشت میز را نشان دادم. جای دوربین را عوض کردم و به روش عکسهای قبلی سه عکس هم در آنجا گرفتم. شاه به ساعتش نگاه کرد. برخاست، بهطرفم آمد، دست داد و با تبسم و رضایت گفت: «عکسهای قبلی هم خیلی خوب شده بود.» و رفت.
عکسها را روی فیلم رنگی پُزیتیو گرفته بودم. روز بعد ظاهر کردم و یکی را که به نظرم بهتر میآمد بُرش داده و آماده کردم و تحویل دادم.
چند ماه بعد از آن عکس چاپ رنگی بسیار خوبی را در ابعاد بزرگ پشت شیشهٔ «کتابفروشی سخن» دیدم. کارگران گراور سازی، کار را در نهایت دقت انجام داده بودند. متصدیان چاپ، امکانات فنی را در حد کمال بهخدمت گرفته و با استفاده از شش گراور در شش رنگ، پرتره را در کیفیتی چاپ کرده بودند که میتوان گفت بهتر از آن دیگر امکان نداشت. من یکی از عکسها را به قیمت سیریال برای خودم خریدم!
بعدها از دوستم زمان [زمانی] شنیدم که مدیر موسسهای برای این عکس جیبی گشاد برای خود دوخته بوده است. به اینصورت که میخواسته «دستوری» به «تصویب» برساند دایر بر اینکه: از همهٔ ادارات، چه دولتی و یا غیر دولتی، عکسهای جورواجور شاه برچیده شود و فقط آن عکس به عنوان «عکس رسمی شاه» مورد استفاده قرار گیرد.» او با نظر به تعداد اتاقهایی که در ادارات، مدارس، وزارتخانهها و موسسات مختلف در سطح کشور بایستی عکس شاه به دیوارشان باشد؛ و احتساب درآمد حاصل از فروش، حتی شرکتی تشکیل داده و به ثبت هم رسانده بود تا فروش عکس در انحصار او باشد.»
ختم ماجرای مربوط به این عکس اما شاید شنیدنیترین بخش این حکایت باشد. «هادی شفائیه» مینویسد:
«قدرت حاکم بر گردش جهان اما جریان امر را گونهای دیگر رقم زد. به این شکل که نمونهای از عکس را جهت تایید برای فرماندهٔ نیروی هوایی میفرستند. ایشان متوجه میشود نشان مخصوص نیروی هوایی که به شکل بال بر دو طرف یقهٔ لباس نصب میشد را روی پیراهن شاه اشتباه دوختهاند! و تا آنموقع هیچکس، حتی خود او [فرماندهٔ نیروی هوایی] متوجه نشده بود!! بهرحال آن عکسها دیگر نمیتوانست «عکس رسمی شاه» باشد! از میان آنها اما یکی را انتخاب و با حذف و محو کردن زمینه، روی اسکناسهای رایج آن روزگار چاپ کردند.»
برگرفته از یادداشتی بهقلم «هادی شفائیه» مندرج در:
دفتر هنر، ویژهٔ هادی شفائیه، شمارهٔ ۱۲، اسفند ۱۳۷۹، صفحهٔ ۱۶۴۲ [+]
* * *
بازگشت به فهرست یادگارهای ماندگار دکتر «هادی شفائیه»
* * *