دکتر هادی شفائیه را پدر عکاسی نوین در ایران مینامند. هنرمندی خودآموخته که به مقام استادی صاحبسبک رسید. یادگارهای او از دیدارهایش با هنرمندان و چهرههای نامآشنای هنر و ادبیات معاصر ایران، کسانی چون نیما یوشیج، و احمد شاملو تا امروز و همیشه ماندگار است.
* * *
حکایت اولین عکس از «نیمایوشیج» و عاقبت آن!
تصاویری که از «نیما یوشیج» به دست استاد «هادی شفائیه» ثبت شده، برای بسیاری از ما چشمآشنا و شناختهشده است. ماجرای اولین عکسی که او از این شاعر نامآشنا گرفت را اما شاید کمتر کسی شنیده یا به یاد داشته باشد.
* * *
یادگار میدهم (تکچهره و امضای نیمایوشیج»)
عکسهایی که به دست هنرمند عکاس «هادی شفائیه» از «نیمایوشیج» ثبت شده، برای بسیاری از ما چشمآشنا است. این تصویر را نیما به رسم یادگار در تاریخ ۱۳ خردادماه سال ۱۳۳۴ برای هادی شفائیه (عکاس و مدیر استودیو هادی) امضاء کرده است.
* * *
حکایت آخرین عکسی که از «نیمایوشیج» گرفته نشد!
در آتلیه مشغول کار بودم که در زدند. احمد شاملو بود. خیلی ناراحت، با قیافهای گرفته گفت: «نیما رفت! دوربین را بردار برویم آخرین عکس را هم از او بگیریم.» دوربین را برداشتم و راه افتادیم. هوا تاریک بود و باران تندی هم میبارید. آمدیم به مسجدی در خیابان سعدی. جنازهٔ نیما آنجا بود.
* * *
تکچهرههای مشهور «نیمایوشیج» از «هادی شفائیه»
در یک نگاه کلی به آنچه از عکسهای نیما یوشیج در گسترهی اینترنت وجود دارد، سه یا چهار عکس از چهرهٔ او هست که بیشتر از بقیه دستمایهٔ اصلی اکثر طراحان، نقاشها و روی جلد کتابسازها قرار گرفته است. انگار فقط با این عکسهاست که من و شما و همهٔ ما این شاعر بزرگ را بهجا میآوریم و میشناسیم.
* * *
عکسهای خانوادگی «نیمایوشیج» از «هادی شفائیه»
پنجشبنه ۶ اردیبهشت ۱۳۳۵
رفتم با زنم و بچهام پیش هادی عکس برداشتم . . .
از: یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج
* * *
حکایت عکس «شاه» در لباس نیروی هوایی
«هادی شفائیه» عکاس دربار نبود. تشکیلات دربار خود عکاسی مشخص داشت که حکایت آن بماند برای فرصتی دیگر. اما در مجموع پنج بار از او برای عکسبرداری از شخص شاه دعوت میکنند که هر کدام از این دیدارهای پنجگانه خود حکایتی جالب و خواندنیست.
* * *
حکایت مجسمهٔ «بهرام» که گور میگرفتی همه عمر!
در کارنامهٔ عکسهای ماندگاری که از استاد «هادی شفائیه» به یادگار مانده یکی هم مجموعهٔ عکسهایی از اشیای عقیقهٔ ایران در دورههای ساسانی و هخامنشی است. در سال ۱۳۴۴ نمایشگاهی از این مجموعه با عنوان «رد پای اعصار» در کاخ گلستان و شهرهای رم، ژنو، زوریخ و برن به نمایش در آمد.
* * *
حکایت آن عکس صبحگاهی از ساختمان «بانک ملی»
در روزگار عکاسی دیجیتالی البته ثبت و حک جزییات تاریخ (سال، ماه، روز، ساعت و ثانیه) حتی روی نگاتیو عکس امری عادی و جا افتاده است. ولی شصت سال پیش، این ثبت از تاریخ جزو استثناها محسوب میشود. عکسی که دکتر «هادی شفائیه» از نمای ساختمان مرکزی بانک ملی در تهران گرفته از ایندست است.
* * *
حکایت عکس «فروغ فرخزاد» و «معیر الممالک»
نظر میرسد که به لحاظ کوتاه بودن این مصاحبه و جای خالی در صفحه مجله، شاید به پیشنهاد «علی بهزادی» سردبیر مجلهٔ «سپید و سیاه»، عکسی از کارهای هادی شفائیه را از آرشیو عکس نشریه به مطلب اضافه کردهاند. عکسی که گرچه از کارهای «هادی شفائیه» است ولی ربطی به «معیرالممالک» و «فروغ فرخزاد» ندارد!.
* * *
حکایت عکس روی جلد کتاب«چشمها و دستها»
وقتی «نادر نادرپور» آن را دید گفت: «زمانی در بیمارستانی در پاریس برای عمل جراجی بیهوشام کرده بودند، وقتی داشتم بههوش میآمدم تصویری عین همین جلد را در نظرم مجسم بود و این چشم و دستها را به همین شکل میدیدم! شعر «چشمها و دستها» را در شرح و تصویر آن لحظات سرودهام. این عکس همان فضایی است که در آن حالت میدیدم!»
* * *
حکایت تکچهرهٔ «اردشیر محصص»
یکروز هم «اردشیر محصص» [به آتلیه] آمد. طبق روال کارم از او در چهار حالت مختلف عکس گرفتم. خودم فقط از یکی رضایت داشتم ولی او خوشش نیامده بود و اصرار داشت چند عکس دیگر بگیرم. با تشخیصی که داشتم، میدانستم عکسهای بعدی هم بهتر از آن نخواهد شد. اما او قانع نمیشد.
* * *
حکایت تکچهرهٔ «احمد شاملو» و «پرویز شاپور»
روزی یک نفر که آشنا نبود و نمیشناختم به آتلیهٔ عکاسی من آمد. قیافهٔ جالبی داشت: ریشی عظیم با موهای برافراشتهٔ سر. خودش را معرفی کرد: «پرویز شاپور». قبلا او را ندیده بودم. (اگر دیده بودم حتما که آن سر و ریش فراموشم نمیشد.) قیمت پُرترهٔ شاملو را که در نمایشگاه ارائه کرده بودم سوال کرد. . .».
* * *
حکایت پرترههای من در آن نشریهٔ فرانسوی
از خاطرات استاد شفائیه، یکی هم فرستادن چند عکس از کارهای خود به ماهنامهای تخصصی در عکاسی است که در فرانسه منتشر میشد. داستانی که در آن بزرگان هنر نمایش در ایران از «مجید محسنی» و «مصطفی و مهین اسکویی» تا نام «نادر نادرپور» نقش دارند. حکایتی که پایان آن به تلاش فرزند در پاسخ به آرزومندی پدر و کاربرد اینترنت در عصر ارتباطات میرسد!
* * *
استاد «هادی شفائیه» به روایت «سودابه قاسملو»
« . . . شاید من اولین شاگرد مؤنث و بیستسالهٔ علاقمند به فراگیری عکاسی او بودم. این برمیگردد به سال ۱۳۴۲ خورشیدی که مرا به شاگردی پذیرفت. استفادهٔ من از معلمومات ایشان به همان دوره ختم نشد و در هر فرصتی برای رفع اشکال و گرفتن راهنمایی به استاد مراجعه میکردم.»
* * *