مرضیه: سنگ خارا (گلهای رنگارنگ ۲۶۱)

مرضیه سنگ خارا گلهای رنگارنگ ۲۶۱

سنگ خارا
(گلهای رنگارنگ ۲۶۱)
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ:‌ علی تجویدی
تنظیم: روح‌الله خالقی
خواننده: مرضیه

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگِ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخن‌ها
نُکته‌ها از انجمن‌ها
بشنو ای سنگِ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون

شمعِ خودسوزی چو من
در میانِ انجمن
گاهی اگر آهی کشد
دلها بسوزد

یک چنین آتش به‌جان
مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود
تنها بسوزد

من یکی مجنون دیگر
در پی لیلای خویشم
عاشق این شور و حال
عشق بی‌پروای خویشم

تا به سویش رهسپارم
سر زمستی بر ندارم
من پریشان‌حال و دلخوش
با همین دنیای خویشم
. . .

* * *

مرضیه: دیدی که رسوا شد دلم

مرضیه دیدی که رسوا شد دلم

دیدی که رسوا شد دلم
شعر: رهی معیری
آهنگ: علی تجویدی
خواننده: مرضیه

دیدی که رسوا شد دلم،‌ غرق تمنا شد دلم

دیدی که من با این دلِ بی‌آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی بر زلفِ او عاشق شدم

ای‌وای اگر صیاد من،
غافل شود از یاد من، قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود،
وز رشته‌ی گیسوی خود بازم رهاند

دیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم

در پیشِ بی‌دردان چرا فریادِ بی‌حاصل کُنم
گر شِکوه‌ای دارم ز دل با یارِ صاحبدل کُنم
وای ز دردی که درمان ندارد
فِتادم به راهی که پایان ندارد

از گُل شنیدم بوی او،
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبارِ کوی او،
در کوی جان منزل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد

دیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم از فتنه‌ی گردون «رهی»
افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم

* * *

مرضیه: نبودم اگر من (شاخه گل ۸۱)

مرضیه شاخه گل ۸۱ نبودم اگر من

نبودم اگر من
(شاخه گل ۸۱)
شعر: معینی کرمانشاهی
آّهنگ: علی تجویدی
خواننده: مرضیه

نبودم اگر من، کجا بود این بختِ سیاهم
نبودی اگر تو، هدر می‌شد این اشک و آهم
غمم را تـو دانی، تو هستی پناهم

چو هجرانت دیدم،
ز هرکس پرسیدم
نشانت چو گُم‌کرده راهی

به اشکت پَروَردَم، به بارت آوردم
که جُز من یاری را نبینی، نخواهی
نتابد در بزمم، نه مهری، نه ماهی
ندانم چه دارم گناهی
نگاهی بر من کُن فدایِ چشمانت
شود این دو چشمم الهی

دارم به تو پندی یارا!
ارزان مَفُروشی ما را
که در روزِگاری عزیز آید خواری
چو افتاده یوسف به چاهی

* * *
معینی کرمانشاهی، شاعر ترانه‌های ماندگار

* * *

دلکش: یاد من کن!

دلکش یاد من کن

یاد من کُن!
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ: علی تجویدی
خواننده: دلکش

ز دردِ من بـسوزد سینه‌ی تو
شود غمگین دلِ بی‌کینه‌ی تو
نباشم تا به چشمِ خود ببینم
غبارآلوده آن آئینه‌ی تو

هرکجا رفتی پس از من
محفلی شد روشن از تو
یادِ من کُن
یادِ من کُن

هرکجا دیدی به بزمی
عاشقی با لب‌گَزیدن
یادِ من کُن
یادِ من کُن

هرکجا سازی شنیدی
از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی
چون شدی گرم شنیدن
وقتِ آه از دل کشیدن
یادِ من کُن
یادِ من کُن

بی‌تو در هر گُلشنی
چون بلبلِ بی‌آشیان
دیوانه بودم
سر به هر در می‌زدم
وآنگه ز پا افتاده در
میخانه بودم

گر به کُنج خلوتی دور از همه خلق جهان
بزمی به‌ پا شد
واندر آن خلوت‌سرا پیمانه ها پُر از میِ
عشق و صفا شد

تا بشد آهسته شمعی کُنج آن کاشانه روشن
تا رسد یـاری به یـاری، تا فِتَد دستی به گردن
یادِ من کُن
یادِ من کُن

* * *
«معینی کرمانشاهی»، شاعر ترانه‌های ماندگار

* * *

دلکش: کودکی (مجموعه ترانه‌ها)

دلکش یاد کودکی

کودکی
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ: علی تجویدی
خواننده: دلکش

یادم آمد
شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی
یادم آمد
آن همه صفای دل که بود، خفته در کنار کودکی
رنگِ گُل، جمالِ دیگر در چمن داشت
آسمان، جلال دیگر پیش من داشت

شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

به چشم من همه رنگی فریبا بود
دلِ دور از حسدِ من شکیبا بود
نه مرا سوز سینه بود
نه دلم جای کینه بود

شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

روز و شب دعای من
بوده با خدای من
کَز کَرم کُند حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من به جا
گیرد و پس دهد به من دمی
مستی کودکانه‌ی مرا

شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

*‌ * *
معینی کرمانشاهی، شاعر ترانه‌های ماندگار

* * *

مرضیه: عشق خود حاشا مکن

مرضیه عشق خود حاشا مکن

عشق خود حاشا مکن [+]
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ: علی تجویدی
خواننده: مرضیه

عشق خود حاشا مکُن
با من چنین سودا مکُن
این امشب‌و فردا مکُن
شاید اگر امشب رَوَد فردا نیاید
شاید اگر امشب رَوَد فردا نیاید

آتش بزن در سینه سودای هوس را
چون من اگر عاشق شدی بگذر ز دنیا
از عاشقی پروا مکُن
این امشب‌و فـردا مکُن
شاید اگر امشب رَوَد فردا نیاید
شاید اگر امشب رَوَد فردا نیاید

راضی مشو فریاد من هر شب رود تا آسمان‌ها
راضی مشو نامت فتد در بی‌وفـــایی بر زبان‌ها
اکنون که من هستم وفا کُن
فردایِ بی‌فردا رها کُن
این امشب‌و فردا مکُن

شاید اگر امشب رَوَد فردا نیاید
شاید اگر امشب رَوَد فردا نیاید

راضی مشو هر نیمه‌شب از سوز دل آهی برآرَم
راضی مشو بر چهره‌ی مِهر و وفا داغی گُذارم
در عشق من دل با خدا کُن
فردایِ بی فردا رها کُن
این امشب‌و فـردا مکُن
شاید اگر امشب رَوَد فردا نیاید
شاید اگر امشب رَوَد فردا نیاید

* * *
«معینی کرمانشاهی»، شاعر ترانه‌های ماندگار

* * *

دلکش: با صفا (مرد خدا)

دلکش با صفا مرد خدا

با صفا (مرد خدا)
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ: علی تجویدی
خواننده: دلکش

بیا و مردِ خدا شو، به هر چه داده رضا شو
اسیر عشق و محبت، رها ز چون و چرا شو

چو رها از من و ما شوی، به حریمِ کبریا شوی تو
بدرخشی ز فروغ او، به خدا اگر باصفا شوی تو

درونِ تیرگی‌ها تو اسیرِ هوس چه نهان شده‌ای
در این دو روزِ دنیا ز چه رو تو چنین نگران شده‌ای

نهال خودخواهی را بشکن، بشکن!
حجاب گمراهی را بفکن، بفکن!

گر از خود رها شوی، یکدم با خدا شوی
از محنت رها شوی، تـو گر از خود رها شوی
یکدم با خدا شوی از محنت رها شوی

تو بیا و مردِ خدا شو، به هرچه داده رضا شو
اسیر عشق و محبت، رها ز چون و چرا شو

چو رها از من و ما شوی، به حریمِ کبریا شوی تو
بدرخشی ز فروغ او، به خدا اگر باصفا شوی تو

* * *

error: Content is protected !!