مرضیه: خاکستر

مرضیه خاکستر

خاکستر
شعر: تورج نگهبان
آهنگ: پرویز یاحقی
خواننده: مرضیه

عشقی سوزان داده به بادم
آن گرمی‌ها رفته ز یادم
با جان‌سردی خو بِگِرفتم
بر خاموشی دل بِنَهادم
خاکسترم و با این غم چه کُنم
افسرده از این غم، جانم

شعله‌های دلم همه سرکَش بودی
جسم و جان و دلم همه آتَش بودی

کِی دگر رو کُند بختِ من به یاریِ من
وه ز بی‌قراری من

من هم آتش سوزان بودم
چو شراری سرکَش چه فروزان بودم
سرمست از رُخ یاران بودم
به کنارِ جانان، به‌خدا جان بودم

کِی غروبِ آرزو را بر دل می‌دیدم!؟
کِی به سردی زندگی را مشکل می‌دیدم!؟
نقشِ آرزوها خُفته در وجودم
من که آتشین بودم

سایه‌ها از غم نشسته در کنار من
شد خزان از نامرادی‌ها بهار من
داد از این بختم، فغان از روزگار من
دیگر از دل آتشی نمی‌خیزد
تا سِرِشکی آتشین فرو ریزد
شور مستی و جوانی از دل غمین بُگریزد

* * *

مرضیه: سرو و بید

مرضیه سرو و بید

سرو و بید
شعر: معینی کرمانشاهی
آهنگ: پرویز یاحقی
خواننده: مرضیه

سروی و بیدی، بر لب جویی، گرم سخن بودند
بی خبر از خود، هر چه تو گویی، چون دل من بودند

سروِ خود آرا، مست و طرب‌زا، بر سر ناز آمد
بیدِ کُهن را، دید و بگفتا: «کز تو چه باز آمد!؟

من که تو بینی، سرکِش و سبزم
شاهدِ گلشنِ ایجادم
مستِ غرورم و آزادم من.

کرده به قامت، شور قیامت
پیکر خُرم و آزادم
غرق سُرورم و دلشادم من.

آسیبِ خزان هرگز کِی برگ و بَرَم ریزد
گر برف زمستان‌ها یکجا به سَرَم ریزد.»

چون پیری که دهد پندی، به سخن بید آمد:

«منِ آشفته‌سر، ای جوان، جهان‌دیده‌ام
ز من بِشنو که دلسردی خزان دیده‌ام
ز گشت زمان چه دانی؟

تو را هرگز کسی سایه‌ای نبیند به بَر
که بُگذارد خَسی یا گُلی در آن سایه، سر
چه حاصل ز سرگرانی؟

اگر افتاده‌حالم
وگر بشکسته‌بالم
همین بس مرا
که هر کس مرا
بخواند به سایِبانی

* * *

مرضیه: سراب آرزو

مرضیه سراب آرزو

سراب آرزو
شعر: بیژن ترقی
آهنگ:‌ پرویز یاحقی
خواننده: مرضیه

منم که چشمه‌ی سرابم
چو نقش آرزو بر آبم
همچو قصه و فسانه‌امبلرزدم دل از نسیمی
به بحر زندگی حبابم
در زمانه بی نشانه‌ام

آرزو، آرزو، ای سرابِ بی‌کران
ای امید بی‌نشان
ای که فتنه‌های تو
آتشم زند به جان
عشق من بُوَد گناهِ من

منم عاشق، منم رسوا، بارِ غم به‌دل نشسته‌ای
منم عاشق، منم شیدا، مرغ بال و پر شکسته‌ای
چرا از ما تو ای زیبا رشته‌ی اُلفت گُسسته‌ای
نمی‌پرسی ز حالِ ما، فارغ از این جان خسته‌ای

جز به دل مشتاقان، غم خانه نمی‌سازد
و آن‌که ندارد سوزی دیوانه نمی‌سازد
سوز دل بود گواه من

به چشم تو بیگانه منم
چو قصه و افسانه منم
به دلبری افسانه تویی
ز عاشقی دیوانه منم

نه از دلم گیری خبری
نباشدت بر ما نظری
نه اشک من سوزد دل تو
نه آه من دارد اثری

منم عاشق، منم رسوا، بار غم به دل نشسته‌ای
منم عاشق، منم شیدا، مرغ بال و پر شکسته‌ای
چرا از ما تو ای زیبا رشته‌ی الفت گسسته‌ای
نمی‌پرسی ز حال ما، فارغ از این جان خسته‌ای

* * *

مرضیه: اسیر

مرضیه اسیر

اسیر
شعر: بیژن ترقی
آهنگ: پرویز یاحقی
خواننده: مرضیه

ای دل تو رها ز بلا نشوی
از دام بلا تو رها نشوی
تا در غمِ ما تو فنا نشوی

ای شام سیه که سحر شده‌ای
ای قطره ی اشک که گُهَر شده‌ای
از سوزِ دلم تو خبر شده‌ای

امیدی و صفای این دل نومیدی
به شب، تو جلوه‌گر چو زهره و ناهیدی
از غمِ نهان تو غافلی
تو خود ز عشقِ آتشین من آگاهی
تو خود نشان این شراره‌ی جانکاهی
فتنه‌ای تو آتشِ دلی

تو شمع خلوتِ ما
تو نورِ ظلمتِ ما
تو امیدِ منی
تو صفای منی
تو نویدِ منی

تو همزبانِ دلی
تو خود نشانِ دلی
به کنارِ دلم، به مزارِ دلم
بیا دمی تو بنشین

تو پرورده‌ی اشک و آهی
پناهِ دلِ بی‌پناهی
گناهم، سراپا گناهم
اگر دارد عاشق گناهی

اسیرم، اسیرِ دلِ مُبتلا منم
اسیرِ ستمکاریِ آشنا منم

دلم ز سوزِ تو نهانی لرزد
تنم چو شاخه‌ی خزانی لرزد
ای جان! از سوزِ نهان تو جدا نشوی

* * *

error: Content is protected !!