حکایت ترانه «باغ گل» به روایت «حمیرا»

بیژن ترقی حمیرا

«. . . شما نمیدونید که پرویز یاحقی و بیژن ترقی چقدر همدیگه رو دوست داشتند. من می‌تونم به اینها لقب مولانا و شمس تبریزی بدم. اینقدر که اینها عاشق و معشوق هم بودند.

همیشه می‌گفتم: «آقای ترقی آخه یک ذره هم هوای منو داشته باشید. همش که «پرویز» نمیشه که.» به هر صورت وقتی این شعر را گفت، همه، تعریفی بود از پرویز [یاحقی]»

بهار زیبا می‌شه، لاله و گل وا می‌شه
وقتی که خنده روی لب تو پیدا می‌شه
چشمای من ز دیدنت غرق تماشا می‌شه
پنجره‌ای به باغ گل رو به دلم وا می‌شه

خونه‌ی غمها می‌شه، دلم که تنها می‌شه
تا تو ز ره می‌رسی،چه شور و غوغا میشه
چشمای من ز دیدنت غرق تماشا می‌شه
پنجره‌ای به باغ گل رو به دلم وا می‌شه

به محبتی بده فریبم
که تو شهر عاشقی، غریبم
منم و دلی ز غم پریشون
بیا که یه روز می‌شی پشیمون
چشمای من ز دیدنت غرق تماشا می‌شه
پنجره‌ای به باغ گل رو به دلم وا می‌شه

دلم تو سینه ز غمت نغمه به‌پا می‌کُنه
نی شکسته هوسِ ساز و نوا می‌کُنه
نوای بلبل چمن‌و غرق صفا می‌کُنه
صدای پایت دلم‌و نغمه‌سرا می‌کُنه
چشمای من ز دیدنت غرق تماشا می‌شه
پنجره‌ای به باغ گل رو به دلم وا می‌شه

* * *
مثلث هنری: پرویز یاحقی، بیژن ترقی، حمیرا

* * *

از «بیژن ترقی» در سایت «روای حکایت باقی»
حکایت ترانه «صبرم عطا کن» به روایت «بیژن ترقی»
حکایت ترانه «بهار دلنشین» (بنان) به روایت «بیژن ترقی»
حکایت ترانه «بگو که هستی» (دلکش) به روایت «بیژن ترقی»
حکایت ترانه «کعبهٔ دلها» (الهه) به روایت «بیژن ترقی» و «الهه»
حکایت تصنیف «از خون جوانان وطن» (الهه) به روایت «بیژن ترقی»

* * *

error: Content is protected !!