«. . . این رقت طبع مرحوم حبیبالله بدیعی و سوز درونش مرا یاد صحنهای از منظومهی «نظامی» انداخت که پدر مجنون میاد به مجنون میگه: «آقا! بیا بریم به خانهی کعبه و از خداوند بخواه که این عشق را از تو بگیره.» و او [مجنون] میره و از خدا میخواد که: «عشق منو زیاد کُن و افزون کُن و . . .» و این شعر را آغاز کردم: چو مجنون گیرم از عاشقان نشانهی کعبه ـ دل بشکسته را میبرم به خانهی کعبه . . .»
چو مجنون گیرم از عاشقان نشانهی کعبه
دلِ بشکسته را میبَرم به خانهی کعبه
شکایت میبَرم از تو بر خدایِ تو
زآن همه بلایِ تو تا رسد او به دردم
در آن آشفتگی با دلی شکستهتر
گریهها کُنم که در اشکِ خود غرقه گردم
آنجا اگر اشکی دَوَد بر دیدهی غمدیدهای
سیلی به پا نماید
آنجا اگر آهی کِشد دلدادهی افتادهای
دود از فلک برآید
در آن مدهوشی، من از خدا
خواهم تو را عاشق کُند، عاشقِ رسوا
چو در عاشقی دیدی بَلا
رو میکُنی آنگه تو بَر کعبهی دلها
چو مجنون گیرم از عاشقان نشانهی کعبه
دلِ بشکسته را میبَرم به خانهی کعبه
شکایت میبَرم از تو بر خدایِ تو
زآن همه بلایِ تو تا رسد او به دردم
در آن آشفتگی با دلی شکستهتر
گریهها کُنم که در اشکِ خود غرقه گردم
* * *
● حبیبالله بدیعی نغمهپرداز ترانههای ماندگار
● حکایت ترانه «صبرم عطا کن» به روایت «بیژن ترقی»
● حکایت ترانه «بهار دلنشین» (بنان) به روایت «بیژن ترقی»
● حکایت ترانه «بگو که هستی» (دلکش) به روایت «بیژن ترقی»
● حکایت ترانه «کعبهٔ دلها» (الهه) به روایت «بیژن ترقی» و «الهه»
● حکایت تصنیف «از خون جوانان وطن» (الهه) به روایت «بیژن ترقی»
* * *