تصاویری که از «نیما یوشیج» به دست هنرمند عکاس «هادی شفائیه» ثبت شده است، برای بسیاری از ما چشمآشنا و شناختهشده است. ماجرای اولین عکسی که او از این شاعر نامآشنا گرفت را اما شاید کمتر کسی شنیده یا به یاد داشته باشد. حکایت مربوط به ثبت این عکس و عاقبت آن را به روایت خود عکاس بخوانید.
«. . . یکی از روزهای اسفند ماه ۱۳۳۳ در وزارت آموزش و پرورش به دیدن دکتر ابوالقاسم جنتیعطائی رفته بودم. ایشان در ادارهٔ نگارشات رئیس بخش نمایشنامهها بود. قرار دیدار و ملاقاتی نداشتم و رفتنم به آنجا تصادفی بود. تازه رسیده و هنوز چایییذیرایی را نخورده بودم که شخصی لاغر اندام، با قدی متوسط و موهای سفید در حالی که کیف چرمی سیاهرنگ و چروکیدهاش را از درازا تا کرده بود و به سینهاش میفشرد وارد اتاق شد. دوستم ما را به هم معرفی کرد: نیما یوشیج.
اسمش را در صفحات اشعار بعضی از مجلات دیده بودم. صاحب این اسم را یک شاعر ژاپنی تصور میکردم و اشعارش را که وزن و قافیه نداشتند، ترجمهای از شعرهای ژاپنی میپنداشتم؛ و هیچ به فکرم خطور نمیکرد که روزی «او» را در این اتاق در گوشهٔ انتهايی باغ وزارت آموزش و پرورش خواهم دید و با او آشنا و دوست خواهم شد.
باغ و ساختمانهای اصلی وزارت آموزش و پرورش متعلق به عهده قاجار است. محلی که در آنجا با نیما آشنا شدم اتاقی در ابعاد عادی برای آن دوران بود. شاید چهار یا پنج متر در هفت یا هشت متر که ارتفاع دیوارهایش نسبت به دیوارهای معمول امروز بیشتر بود. پنجرههای این اتاق رو به شمال باز میشد. در دیوار جنوبی آن، نزدیک به سقف هم یک پنجرهٔ کوچک وجود داشت که از آنجا آفتاب به داخل میتابید. میز کار دوست من هم در همین گوشه بود و اشعهٔ خورشید تا روی آن میرسید. علاوه بر میز و صندلی ریاست، یک نیمکت چوبی و دو سه صندلی در کنار دیوارها وجود داشت. پس از این که مراسم معرفی و آشنایی به عمل آمد، نیما از کیف سیاه چرمی چروکیدهاش یک دسته کاغذ درآورد و بر روی میز گذاشت و رفت روی نیمکت نشست.
من تصور ذهنیام را درباره نام او و شعرهایش که فکر میکردم ترجمهٔ اشعار ژاپنیست اظهار داشتم. خندید و خندیدیم. دوربینام همراهم بود و فیلم رنگی اسلاید داشت. خواهش کردم اجازه بدهد عکسی از او بگیرم. از شما چه پنهان، در حقیقت قیافهٔ جالب او بود که مرا به خواهش از او برای گرفتن عکس وادار کرد. مطمئنم که اگر قیافهای جالب نمیداشت هرگز تقاضایی از او برای گرفتن عکسش نمیکردم!
وضع نوری اتاق هیچ مناسب نبود. خوشبختانه شعاع باریکی از آفتاب از پنجرهٔ کوچک نزدیک به سقف بر روی میز رئیس میتابید. اما این شعاع باریک وضعی نزدیک به عمودی داشت و چنان نبود که به صورت شخص بتابد و آن را روشن کند. وانگهی بین شعاع نورانی و دیوار فاصلهيی برای ایستادن و قرار دادن دوربین نبود. از دوستم [ابوالقاسم جنتیعطائی] خواستم تا جای خود را به نیما واگذار کند.
وقتی در آنجا نشست، با کمی جلو و عقب بردن صندلی در وضعی قرارش دادم که شعاع نورانی از پشتسرش تابید و مانند پروژکتوری گردیِ سر و موهای سفیدش را روشن کرد. اما صورت، که عامل اصلی یک پرتره است، در نور ضعیفتری ماند، که آنرا هم با دادن روزنامهیی به دستش و قرار دادن آن در جايی و حدی که خود روزنامه دیده نشود ولی شعاع خورشید به آن بتابد و با انعکاسش صورت را روشن کند اصلاح شد؛ و تصویری بسیار لطیف و شاعرانه به وجود آمد.
این اولین عکس از نیمایوشیج است، نشسته بر صندلی دکتر ابوالقاسم جنتیعطائی در پشت میز او، که آن روز در همان اتاق گرفتم. اما قسمت نبود که نزد من بماند و با نهایت تأسف، اکنون من این اسلاید زیبا را در اختیار ندارم.
سالها بعد، زمانی که احمد شاملو سردبیر مجلهٔ خوشه بود و از وجود اسلاید اطلاع داشت، آن را برای چاپ در مجله از من گرفت. (نه چاپ کرد و نه پس داد) سالها گذشت تا اینکه روزی مرتضی ممیز، گرافیست نامی، برای ترتیب نمایشگاهی از آثار نیما در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران از من خواست یک چاپ بزرگ از آنچه که از عکسهای نیما دارم به او بدهم.
روزی که به تماشای آن نمایشگاه رفتم در کنار عکسهایی که داده بودم، با کمال تعجب، یک عکس چاپ شده از همان اسلاید نیز نظرم را به خود جلب کرد. وقتی از [مرتضی] ممیز سؤال کردم که: آن را از کجا به دست آورده؟ جواب داد: از شراگیم [پسر نیما] گرفته است. من آنچه را که تا اینجا خواندید برایش گفتم و خواهش کردم آن اسلاید را از او بگیرد و به من بدهد. اما «شراگیم» نداده بود و گفته بود که: «مال اوست!».
بدینگونه آن عکس از دستم رفت، ولی به هر حال آن روز با نیما آشنا شدم و دانستم که نامش «علی اسفندیاری» است. دیگر «نیما یوشیج» برایم یک شاعر ژاپنی نبود.»
برگرفته از دو یادداشت به قلم «هادی شفائیه» مندرج در:
پژواک، نشریه انجمن فرهنگی ایرانیان، کلمبوس، اوهایو، شماره 7، دیماه ۱۳۶۹
دفتر هنر، ویژهٔ نیمایوشیج، شمارهٔ ۱۲، اسفند ماه ۱۳۷۹ [+]
* * *
بازگشت به فهرست یادگارهای ماندگار دکتر «هادی شفائیه»
* * *
آثار «نیما یوشیج» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *