سابقهٔ مومیامی کردن اندام پادشاهان شاید به زمان فراعنهٔ مصر باستان برسد یا بیشتر. در قرن اخیر قالبگرفتن از سیمای اهل هنر و سیاست با موم یا گچ هم مرسوم شده است. پیشینهٔ تهیهٔ ماسک از چهرهٔ نامآوران در ایران را اما باید در فرصتی جستوجو کرد و نوشت.
تا جایی که میدانم، ماسکهایی از جنس گچ از صورت «ابوالحسنخان صبا»، دست «احمد شاملو» و چهرهٔ «نیما یوشیج» [کار استاد جلیل ضیاءپور] وجود دارد؛ و احتمالا ماسکهایی نیز از دیگر شاعران و نویسندگان معاصر که در اصطلاح به آن «ماسک مرگ» میگویند و پیش از دفن از چهرهٔ شخص تهیه میشود.
از قالبگیری و ساخت ماسک گچی که بگذریم اما میتوان گفت ایدهٔ ثبت چهرهٔ نامآوری از اهالی هنر و ادبیات، پس از مرگ و پیش از خاکسپاری، شاید به «احمد شاملو» در ۵۷ سال قبل برسد. همانگونه که ایده و تشویق به نامگذاری اسم «نیما» از اوست.
* * *
نام دکتر «هادی شفائیه» بر اهل هنر عکاسی آشناست. (با جستوجو در همین سایت «راوی حکایت باقی» نمونهٔ کارهای ایشان را همراه با تاریخچهٔ هر عکس خواهید یافت). آشنایی او با چهرههای مشهور در عرصهٔ هنر و ادبیات مربوط به همکاری ایشان با مطبوعاتی چون «فردوسی»، «هنر و مردم»، «روشنفکر» و «سپید و سیاه» در دههٔ سی خورشیدی است. از جملهٔ این چهرههای نامآشنا میتوان از «احمد شاملو» و «سهراب سپهری» نام برد. زمانی که [سال ۱۳۳۹] دکتر هادی شفائیه در مقام سرپرست سازمان سمعی و بصری وزارت کشاورزی همراه با دو شاعر مشهور سالهای بعد همکار بوده است.
باری، شرح اولین دیدار دکتر «هادی شفائیه» را با «نیمایوشیج» قبلا در [اینجا] نوشتهام. آنچه در ادامه خواهید خواند حکایت آخرین دیدار ایشان با آن شاعر نامآور در غروبی سرد و بارانی، در رواق مسجدی ساکت و تاریک به پیشنهاد و همراهی «احمد شاملو» است.
«. . . عصر بود، در آتلیه مشغول کار بودم که در زدند. احمد شاملو بود. خیلی ناراحت، با قیافهای گرفته گفت: «نیما رفت! دوربین را بردار برویم آخرین عکس را هم از او بگیریم.» دوربین را برداشتم و راه افتادیم. هوا تاریک بود و باران تندی هم میبارید. آمدیم به مسجدی در خیابان سعدی، بالاتر از چهارراه سیدعلی. جنازهٔ نیما آنجا بود.
شاملو رفت با معمم جوانی که آنجا بود صحبت کرد. او ما را به اتاقی تاریک برد و چراغ را روشن کرد. اتاق خالی بود و روی زمین، نیمای لاغر و نحیف، پیچیده در در طاقهترمهای گوشهٔ آن. نیما خود جثهای کوچک و ضعیف داشت. خبر داشتم اواخر ناخوشاحوال و مریض بوده. با کسالتی که داشت، خیلی از بین رفته بود. زمانی در سکوت به پیکر پوشیدهٔ نیما در آن پارچه نگاه کردم. به چیزی که پس از برداشتن آن ترمه از روی او نمایان و دیده میشد فکر کردم. نه! برخاستم، بازوی شاملو را گرفتم، چراغ را خاموش کردم و گفتم: برویم.
شاملو پرسید: پس چرا عکسی نگرفتی؟. گفتم: نمیخواهم آن چهره از نیما را که در یادها بهوجود آوردهام با این عکس از بین ببرم.»
هفتهای پس از درگذشت نیما، همسرم که باردار بود، فارغ شد و پسری به دنیا آورد. شاملو که به دیدار آمده بود، پیشنهاد کرد نام کودک را «نیما» بگذاریم تا این اسم رواج یابد و باقی بماند. همسرم هم موافق بود. نام فرزندمان را «نیما» گذاشتیم. با توجه به اینکه نام نیمای بزرگ در شناسنامه «علی اسفندیاری» بود و «نیما» نام هنری او محسوب میشد. میتوانم بگویم پسر کوچک من از از اولین کسانی بهشمار میآید که اسمشان در شناسنامه نیما ثبت شده است.» برگرفته از: دفتر هنر، ویژهٔ هادی شفائیه، شمارهٔ ۱۲، اسفند ۱۳۷۹، صفحهٔ ۱۶0۳ و ۱۶۲۱ [+]
* * *
بازگشت به فهرست یادگارهای ماندگار دکتر «هادی شفائیه»
* * *
آثار «نیما یوشیج» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *