سیمین بهبهانی: صفحه‌ی لاکی (نگاهنگ)

صفحهٔ لاکی

صفحۀ عتیقۀ لاکی، کو وسیله‌یی که بخواند؟
با نگارۀ سگ و بوقش، حیف اگر خموش بماند
این سگ نشسته به زانو، گو بلاید از سر نیرو
یار غار عهد کُهن را، بل ز خواب خوش بپراند

سکه‌های کهنۀ ایشان، قصۀ مکرر ما شد
قلب کودکانۀ ما را کس به «شهروا» نستاند
قلب کودکی به شماری کودکانه می‌زند آری
تهمت مرض منهیدش راز او طبیب نداند

صفحۀ عتیقه، بگو، هان! زن‌خدای خانه کجا شد
کز رُخت غبار بگیرد، از دلت ملال براند؟
کوک و دست و پنچۀ نرمش آن کُند که ناوک سوزن
سالیان کودکیم را در شیارها بدواند

دخترک به نغمۀ رقصی در حریر و تور گل‌افشان
همچو بوتۀ گل و سوسن دست و دامنی بتکاند
کوک و دست نازک مادر گم شدند و، ناوک سوزن
در شیار صفحۀ لاکی تاختن دگر نتواند

صفحۀ شکستۀ لاکی! «تاج» کو؟ «قمر» کو؟
«مرتضی» چه شد که به زخمی نبض ما را بجهاند؟
جمله خفته‌اند و ـ دریغا! ـ خفته کی برآورد آوا
بانگ زاغ و بوم دمادم گوش خسته بدراند

چهرۀ زمانه دگر شد، شور کودکانه به سر شد
صفحۀ عتیقۀ لاکی خوبتر همان که نخواند

شهریور ۱۳۷۳
سیمین بهبهانی
از مجموعه اشعار «یک دریچه آزادی»

* * *
یادنامه‌ی «سیمین بهبهانی» در این سایت

* * *

سیمین بهبهانی: سنگسار (سوار خواهد آمد)

سیمین بهبهانی

«سیمین بهبهانی» در ضمن از جمله ترانه‌سرایان خوب و قدیمی است. مجموعه‌ای ارزنده از اشعارش که به دل‌مشغولی و برای ترانه شدن سروده، یادگار دوره‌ای پر کار از اوست که با صدای خوانندگان مشهور آن دوران در دست ماست. در این دو سه دهۀ اخیر اما دغدغه‌های فکری او بیشتر مسائل اجتماعی روز را در بر می‌گیرد. پس به «شعر» شکلی از «رسانه» داده و ترانه شدن سروده‌هایش را به اهل آن سپرده است.

ادامه خواندن سیمین بهبهانی: سنگسار (سوار خواهد آمد)

سیمین بهبهانی: خاک مرا به باد مده

سیمین بهبهانی خاک مرا به باد مده

گاهی تاریخی که شاعر پای سروده‌اش می‌گذارد مفسری گویا بر معنا و شناسانندهٔ مخاطب شعر برای خواننده است. قطعهٔ «خاک مرا به باد مده» را سیمین بهبهانی در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ سروده است.

ادامه خواندن سیمین بهبهانی: خاک مرا به باد مده

عارف ـ رامش: شب صحبت

عارف رامش شب صحبت

شب صحبت
شعر: سیمین بهبهانی
آهنگ: رضاقلی ملکی
خوانندگان: عارف و رامش

عارف:
ساقی امشب از آن مینا
جامی پُر کُن به‌سلامتِ ما

رامش:
از غم رَستَم،
وز این شادی مستم مستم
که تو یار منی، به کنار منی

عارف:
به دو چشمم پا نهادی، جلوه دادی بر سرایِ من
ز جهان بیگانه گشتم تا تو باشی آشنایِ من

رامش:
دل و دینم شد ز دستم
ز میِ عشق تو مستم
تو گلی، من خارم ای گل
تو بُتی، من بُت‌پرستم
نروم از سرای تو، به دامنت نهاده‌ام سر
که حلقه‌ی زر به دست من کردی

عارف:
نکشم پا ز کویِ تو، به هستی‌ام تو جلوه دادی
که عشق و شادی به همره آوردی

هم‌خوان:
ساقی امشب، از آن مینا
جامی پُر کُن به‌سلامت ما
ساقی‌ امشب از این شادی
رخسارِ ما شده آینه‌ای ز محبتِ ما
چه خوش است و بُوَد شبِ صحبتِ ما

* * *
یادنامه‌ی «سیمین بهبهانی» در این سایت

* * *

رویا: چرا چرا خدایا (گلهای رنگارنگ ۴۶۳)

رویا چرا چرا خدایا

چرا، چرا خدایا
(گلهای رنگارنگ ۴۶۳)
شعر: سیمین بهبهانی
آهنگ: حبیب‌الله بدیعی
خواننده: رویا

غافلی ز کارم چرا، چرا، چرا خدایا
جز تو کس ندارم رها مکن مرا خدایا

نه انتظار آرزو، نه عشق و آشنایی
وجودِ من گرفته خو به محنتِ جدایی
نگاه حسرتم زبان به گفتگو گشوده
که جز بلا از این جهان، نصیب من چه بوده

غافلی ز کارم چرا، چرا، چرا خدایا
جز تو کس ندارم رها مکن مرا خدایا

در سکوتِ شبها،
بی‌نصیب و تنها،
به دامن صحرا
نشستم و گذشته را بهانه کردم
سرشکِ غم ز دیدگان روانه کردم

فراموشم مکن دگر
که همچو می در جوشم
مکن نظر به ظاهر خاموشم
چه بی‌سامان در این بلا
به دست موج و طوفان شدم رها
غمم ندارد پایان

نه انتظار آرزو، نه عشق و آشنایی
وجودِ من گرفته خو به محنتِ جدایی
نگاه حسرتم زبان به گفتگو گشوده
که جز بلا از این جهان، نصیب من چه بوده

غافلی ز کارم چرا، چرا، چرا خدایا
جز تو کس ندارم رها مکن مرا خدایا

* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید

* * *

مرضیه: در می‌زند

مرضیه در می زند

در می‌زند
شعر: سیمین بهبهانی
آهنگ: منوچهر لشگری
خواننده: مرضیه

در می‌زند، در می‌زند
در بزمِ ما خورشیدِ شب سر می‌زند سر می‌زند

فرمان چو دهد فرمان کُنم
جان خواهد اگر قربان کُنم

در می‌زند، در می‌زند
در بزمِ ما خورشیدِ شب سر می‌زند سر می‌زند

چون درآید، رخ نَماید
رنج دوری‌اش به سرآید
شب به سر رَسَد، سحر آید
در بُگشا! بر روی آن زیبا

در می‌زند، در می‌زند
در بزمِ ما خورشیدِ شب سر می‌زند سر می‌زند

ساقی به ساغری دیوانه کُن مرا
مستِ جنون به یک پیمانه کُن مرا
به رهش مگر ز مستی، گلِ زندگی بریزم
شده‌ام غبار و ترسم ز میانه برنخیزم

امشب که می‌آید ز در
بر دل ز شبهای دگر
آتش فزون‌تر می‌زند
آشفته‌ام چون موی او
مستانه هر دم سوی او
مرغ دلم پر می‌زند

در می‌زند، در می‌زند
در بزمِ ما خورشیدِ شب سر می‌زند سر می‌زند

* * *

الهه: فریاد از تو

الهه فریاد از تو

فریاد از تو
شعر: سیمین بهبهانی
آهنگ: همایون خرم
خواننده: الهه

داد از تو! فریاد از تو!
آمد به سرم اینهمه بیداد از تو
دیگر نکُند اهلِ دلی یاد از تو
فریاد از تو، فریاد از تو!

از این دل ـ این غافل ـ
ببین چها کشیدم
چه ناروا کشیدم
مگر چه کرده بودم
که این بلا کشیدم

مگر خدا مرا ز غم کُند رها

به درگهت بنالم یارب، با دلِ شکسته
که من رها شوم از این غم با دلِ شکسته
غریبِ شهر عشقم که آشنا ندارم
چه شد؟ چرا ندارم؟
خدا رسد به دادم که جز خدا ندارم

نه به پایان آرد شبِ مرا سحری
نه دوایی بخشد تبِ مرا اثری
با این دل یارب چه کنم؟
با این تب امشب چه کنم؟

* * *
یادنامه‌ی «سیمین بهبهانی» در این سایت

* * *

error: Content is protected !!