مرداب
شعر و دکلمه: اردلان سرفراز
آهنگ: حسن شماعیزاده
تنظیم آهنگ: سیمون آوانسیان
ترانهخوان: حسن شماعیزاده
در گوشهای از بلوار الیزابت (نبش خیابان کاخ) زیر سقفی بهنام «کوچینی» میشد آنهمه زرق و برق و هیاهوی بسیار برای هیچِ کابارههای جور واجورِ تهران را برای یک شب هم که شده به فراموشی سپرد، تازههای موسیقیِ پویا و مدرنِ دنیا را از گروه «بلککتز» با صدای فرهاد و ابی شنید، عاشقانِ موسیقی ـ آن موسیقیِ سالم و درستِ پاپِ ایرانی که توانایی جهانیشدن را داشته و دارد ـ را در آنجا دید و گپ و گفتگو داشت. شماعیزاده، واروژان، منوچهر اسلامی، مرتضی کفایی، برادرانِ هنرمندِ شبپره، و دانشجویانِ مستعدِ هنرستانِ موسیقی ـ [محمد] شمس، [فرید] زلاند، [منصور] ایراننژاد، شهداد روحانی، و . . . را میشد بیشتر شبها در آنجا ملاقات کرد.
قصهی آنهمه ترانهی تاریخی و دوستیِ من با فرید [زلاند] در شبی از آن شبها آغاز شد. اندکی بعد از آن، آهنگِ «شب» ساختهی [منصور] ایراننژاد، با تنظیم محمد شمس ـ که این دو نفر هم مثل فرید [زلاند] از دانشجویان با سواد و خوشذوق هنرستان موسیقی بودند ـ در آنجا اتفاق افتاد. «شب»، اولین آهنگِ ابی (که با او هم در آنجا آشنا شدم) بود. آهنگِ «شب» برای اولین بار در شوی تلویزیونی شادروان [فریدون] فرخزاد پخش شد و برای نخستینبار کیفیتهای استثناییِ صدای وسیعِ ابی را به مردم شناساند.
همهی اینها به همت انسانی هنر دوست به نام داوید و بانوی هنرمندش خانم ویدا قهرمانی میسر شده بود. بعضی شبها گاهی که حوصله و مجالِ صحبتی بود با تهی شدنِ تدریجی رستوان، در خلوتِ میانِ شب و سپیدهدخ، با داوید به گفتگو مینشستم.
دههی هفتاد بود و سالهای هجوم موریانهوارِ سیستمِ مصرفیِ سرمایهداری با نیروی شگفت. دلارهای نفتیِ بیبنیادی که بنیادِ فرهنگِ واسطگی ـ بساز و بفروشی ـ و دلالی را پی افکنده بود. به مصداقِ «برو قوی شو اگر راحتِ جهان طلبی»، طبقهی محروم، و جدا افتاده از دلارهای بادآوردهی بهشتِ پایتخت را از سازندگیِِ اصیل روستا بهدنبالِ سراب به گدایی و یا فحشا به تهران کشانده بود. فقر و فسادی که سرانجام چون دملِ کهنه و چرکینی دهان باز کرده و همهی سرزمینِ ما را با انفجارش به خاکستر نشاند.
«مرداب» را پس از شبی که از قطرههای پاکِ کوچکردهی دریایی انسانیِ روستا به جستجوی سراب بهسوی دریای دورِ خوشبختی (که جز در رویاهایشان وجود نداشت) با دواید گفتگو میکردیم، سرودم.
فکرِ شعر، اینگونه آغاز شد که گفتم، اما، ترانه وقتی نوشته شد، دریافتم که در ابعادی وسیعتر، «مرداب» حدیثِ جدا افتادگیِ گوهرِ نابِ انسانی از ذاتِ پاکِ خویش و به آلودگی خاک در افتادنِ اوست. . . چرا که خطِ فلسفی و ذهنیِ نهفته در ضمیر ـ خودآگاه یا ناخود آگاهِ ـ من بارِ دیگر در این ترانه هم چون ترانههای دیگرم به غنای عرفان پل بسته بود.
از ریشه تا همیشه، گزینهی سیسال ترانههای اردلان سرفراز، نشر البرز (آلمان)، چاپ اول ۱۳۸۰، صفحهی ۲۷ تا ۲۹
به: داوید یکیازاریان [داویت یقیازاریان]
میون یه دشت لخت
زیر خورشیدکویر
مونده یک مرداب پیر
توی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیر
از همه دنیا جدام
داغ خورشید به تنم
زنجیر زمین به پام . . . آه . . .
من همونم که یه روز
میخواستم دریا بشم
میخواستم بزرگترین
دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم
تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم
تا به فردا برسم . . . آه . . .
اولش چشمه بودم
زیر آسمون پیر
اما ازبختِ سیاه
راهم افتاد به کویر
چشم من به اونجابود
پشتِ اون کوهِ بلند
اما دستِ سرنوشت
سر رام یه چاله کند . . . آه . . .
توی چاله افتادم
خاک منو زندونی کرد
آسمون هم نبارید
اونم سر گرونی کرد
حالا یه مرداب شدم
یه اسیرِ نیمهجون
یه طرف میرم تو خاک
یه طرف به آسمون
خورشید ازاون بالاها
زمینم ازاین پایین
هی بُخارم میکُنن
زندگیم شده همین
با چشام مردنمو
دارم اینجا میبینم
سرنوشتم همینه
من اسیرِ زمینم
هیچی باقی نیست ازم
قطرههای آخره
خاکِ تشنه همینام
داره همراش میبره
خشک میشم تموم میشم
فردا که خورشید میاد
شن جامو پُر میکُنه
که میاره دستِ باد . . . آه . . .
تهران ۷۲ ـ ۷۱
* * *
ترانههای «اردلان سرفراز» با دکلمه و صدای شاعر در این سایت:
● پرسش (گوگوش)
● دو پنجره (گوگوش)
● حادثه (داریوش اقبالی)
● مرداب (حسن شماعیزاده)
● سوغات (وقتی میایی صدای پات) (هایده)
● شانههایت را برای گریه کردن دوست دارم (هایده)
● دکلمه ـ ترانهی «مرداب» با صدای شاعر در ساندکلود
* * *