همسال نعرهی «نه!»
سرودهی: ایرج جنتیعطائی
صدای: راوی حکایت باقی
اجرا: سه شبنه ۳۰ فروردین ۱۳۸۴
آنچه از پیشینهٔ نام «زندان» در ادبیات فارسی و به ویژه در گسترهٔ شعر به یاد داریم، شاید از سرودههای «مسعود سعد سلمان» (زندانی سالیانِ «قلعۀ قهقه») شروع شود تا به قصیدۀ معروف «بهار» در تعریف زندانهای رضاشاهی برسد. در دوران معاصر ما نیز اسمی از «زندان اوین» در یکی دو سروده از شاعران نوپرداز آمده که یکی از آن دو، شعری از «ایرج جنتیعطائی» است.
«زندان اوین» که در زمان حکومت پیشین، برابر با معنای «زندانی سیاسی» بود، نخستینبار در فروردینماه سال ۱۳۵۴ و همزمان با انتشار خبر فرار ۹ نفر از زندانیان سیاسی در مطبوعات آن روزگار برای عموم شناخته شد و بر سر زبانها افتاد.
حکایت تلخ اعدام آن ۹ زندانی «بیزن جزنی»، «حسن ضیاء ظریفی»، «محمد چوپانزاده»، «عزیز سرمدی»، «احمد جلیلافشار»، «کاظم ذوالانوار»، «عباس سورکی»، «مشعوف کلانتری» و «مصطفی جوان خوشدل» در تپههای اطراف زندان «اوین» و جعل آن خبر در نشریات را حتما خواندهاید و میدانید.
همسال نعرهی «نه!»
سرودهی: ایرج جنتیعطائی
ای:
همسن و سال گريهی خواهر
همسن و سالِ وحشتِ پیرِ پدربزرگ
همسالِ ضجهی مادر
در شامهای هقهقِ پنهانیي پدر
همسالِ خونِ برادر
در صبحهایِ سُربیي اعدام.
ای:
همسن و سالِ من
همسن و سالِ ما.
ای:
همسنِ وحشتِ قانونِ قتل عام،
در جشن ماندگاریِ جلادهایِ جلد
در سالروز دشنه و دشنام.
ای:
همسالِ نعرهی زندانی
در خواهشِ شکفتنِ آزادی
در سایهی شکنجه و جوخه
دیوار
رگبار.
ای:
همسنِ باور هشیاری
ـ در سالمرگِ خاطرهی «آری»
همسالِ نعرهی «نه»
ـ در شبانِ بیداری
ای:
همسن و سال مردم و من
همسن و سال کودکِ نوزادهی زمین
ای:
پتیاره پیرپلنگِ ستارهچین
زندانِ قرنِ کین
اوین!
ایرج جنتیعطائی
۱۳۵۹
* * *
«دکلمه ـ ترانه»های «ایرج جنتیعطائی» در این سایت:
● جنگل
● خونه
● بنبست
● به من چه!؟
● پروانهای در مشت
● همسال نعرهی نه! (برای زندان اوین)
● «تا گل سرخ شدن» مرثیهای برای «خسرو گلسرخی»
* * *