آذر ماه امسال «بچه جوادیه» ۵۱ ساله میشود. تاریخ سرایش این سروده آذر ۱۳۵۱ است. یاد عمران صلاحی خوش و بهیاد باد.
من بچهی جوادیهام
من بچهی امیریه
مختاری
گمرک
فرقی نمیکند
این رودهای خسته به میدان راه آهن میریزند
میدان راه آهن دریاچهای بزرگ
دریاچهی لجن
با آن جزیرهاش
و ساکن همیشگی آن جزیرهاش
گفتم همیشگی!؟
آب از چهار رود میریزد
رود جوادیه
رود امیریه
سی متری
شوش
و بادبان گشوده بر این رودها
نکبت
میرانم
با قایقی نشسته به گِل
من بچهی جوادیهام
از روی پُل میگذری
غمهای سرزمین من آغاز میشود
ای خطِ راه آهن!
ای مرز!
با پردههای دود
چشم مرا بگیر
مگذار من ببینم چیزی را در بالا!
مگذار من بخواهم!
مگذار آرزو
در سینهام دواند ریشه!
مگذار
ای دود!
یک روز اگر محلهی ما آمدی
همراه خود بیاور چترت را
اینجا هوا همیشه گرفتهست
اینجا همیشه ابر است
اینجا همیشه باران است
باران اشک
باران غم
باران فقر
باران کوفت
باران زهرمار
اینجا هوا همیشه بارانیست
وقتی که باران میبارد
یعنی همیشه
باید دعا کنیم
و از خدا بخواهیم
نیرو دهد به بام کاهگلیمان
باید دعا کنیم
دیوارها
تابوت سقفها را
از شانه بر زمین نگذارند
باید دعا کنیم که از درزهای سقف
آوای اضطراب قطرهی باران
در طشت
ننشیند
باید دعا کنیم
همراه مادر که دو دستش
هی تیر میکشد
همراه مادری که دو چشمش
میسوزد
و چند تکه پیرهن کهنه
افتاده در کنارش
پاره
کشتارگاه
در آخر جوادیه
این سوی نازیآباد است
و مردم محله من هر صبح
با بوی خون
بیدار میشوند
در بوی تند شاش و پهن
اینجا بهار بینی خود را میگیرد
سگهای نازیآباد
در بوی لاشههای کهن عشق میکنند
میعادگاهشان
کشتارگاه
انبوه گوسفندان
تصویر کورههای آدمسوزی را
در ذهنم
بیدار میکنند
از دور، آه تیرهی آدمها
از توی کوره، چنگ بر افلاک میزند
از توی کورههای آدمسوزی
انگار باید همیشه غم
آجر به روی آجر بگذارد
من بچه جوادیهام
وقتی درشکهچی
شلاق میکشد
خطی کنار صورت من رسم میشود
در گمرک امیریه وقتی بودیم
در کوچه قلمستان درس میخواندیم
و عاشق بزن بزن بودیم
با بچههای مدرسه دیگر
در کوچههای خلوت
دعوا میکردیم
و با لباس پاره
میآمدیم خانه
در روزهای خستهی تابستان
شاگرد میشدیم
در پیش یخفروش و میوهفروش و لحافدوز
قصاب یا که نجار
و پولهایمان را
در سینمای نور
خرج میکردیم
در سینما
یا سوت بلبلی بود
یا فحش خوار مادر
یا دعوا
در ضمن
آهنگ صفحههای قدیمی
شبها میان کوچه
میخواستم
مانند تارزان
از رشتههای نور بگیرم
وز این طرف به آن طرف بروم
و مثل صاعقه
بر دشمنان خویش
فرود آیم
شبها که روی ایوان میخوابیدم
در عالم کرات سماوی بودم
و ابرها مقابل چشمانم
صد شکل میشدند
در غرفههای ابر چه دنیایی بود
در این محله اکثر مردم
محصول نالههای قطارند
زیرا که نصف شب
چندین بار
هر مادر و پدری از خواب میپرد!
سوت قطار، یعنی
آن بچهای که تیر و کمانش
چشم چراغهای محل را
از کاسه در میآرد
سوت قطار، مساویست
با بچهای که توپ گلیناش
بر قامت تو
مُهر باطله خواهد زد
اینجا قطار، زندگی مردم است
با سوت او به خواب فرو میروند
با سوت او
بیدار میشوند
اینجا قطار مونس خوبیست
من بچه جوادیهام
من عاشق صدای قطارم
هر شب قطار
از تونلی که خاطرههایم درست کرده میگذرد
وقتی قطار میگذرد
در ایستگاه خاطرههایم
میایستد
چون جملهای به حالت مکث
انبوه خاطراتم
با جمله طویل قطار
بر خط راه آهن
هر شب نوشته میشود و پاک میشود
وقتی قطار میگذرد
من مثل مرد سوزنبان
از دخمهای که بر لب خط است
پا مینهم به بیرون
تا خط عوض کنم
وقتی قطار میگذرد
چون پیرمرد سوزنبان
چشمان خستهی خود را
در دست خود گرفته
تکان میدهم
تا کورسوی فانوسم
در سرگردانی گم گردد
وقتی قطار میگذرد
من بر سر تقاطع خطها
در تاریکی
میگریم
من با قطار، الفت دیرین دارم
و در مسیر آن
صدها هزار خاطرهی شیرین دارم
وقتی قطار میگذرد
در ایستگاه خاطرهها
میایستد
و خاطرات کهنه
مثل مسافران شتابان
از هر طرف سوار میشوند
وقتی قطار میگذرد
من بچه جوادیهام
در این محل هنوز
موی سبیل
پیمان محکمیست
و تکههای نان
سوگند استوار
با آنکه بچهها و جوانها
از نسل ساندویچاند
و روز و شب
دنبال پوچ و هیچاند
بر بامها
روییده شاخههای فلزی
بر بامها
باد دروغ میوزد
موج فریب میگذرد
و شاخههای خشک فلزی
از این هوای تار و دروغین
سرشار میشوند و
پُر بار میشوند
این شاخههای خشک فلزی
با ریشههای شیشهای خود
از مغز ساکنان این محله غذا میگیرند
به شاخههای خشک فلزی
حتی کلاغها هم مشکوکند
بر بامها شکوه کبوترها دیگر نیست
زیرا کبوتران
مغلوب مرغهای فلزی گشتند
از روی شاخههای فلزی
اینک عبور مرغهای فلزیست
اکنون کبوتران
در سینهی ملول کبوتربازان
میلرزند
با دست و بال زخمی
من بچه جوادیهام
من هممحل دزدانم
دزدان آفتابه
من هممحل میوهفروشان دورهگرد
من هممحل دودم
این روزها دیگر
چون بشکههای نفتم
با کمترین جرقه
میبینی
ناگاه
تا آسمان هفتم
رفتم!
عمران صلاحی، مراغه آذر ۱۳۵۱
از «عمران صلاحی» در این سایت:
● عمران صلاحی و ترانههای او
● ترانههای خونهی باهار سرودهی عمران صلاحی
● شعرخوانی «عمران صلاحی» در شبهای انستیتو گوته
● سرودهای به زبان تُرکی و برگردان فارسی (صدای شاعر)
* * *