نیمایوشیج را بیشتر بهعنوان «شاعر» میشناسیم، گرچه او چند داستان برای بزرگسالان و شعر و قصهٔ کوتاه برای کودکان هم نوشته است. از دیگر هنرها به نقاشی علاقه داشته و چند طرح و نقاشی از او نیز به یادگار مانده است. یکی از آن چند، همین طرحیست که با مداد از روی عکسی قدیمی از خودش کشیده است. به نظرم آن عکس (دیماه ۱۳۱۳) باید این عکسی باشد که اینجا [+] گذاشتهام.
در معرفی و اهمیت آثار نیمایوشیج رسالهها، مقالات و کتابهای بسیاری نوشته شده است. از آنجا که کموبیش آگاهی از عادتهای رفتاری، ویژگیهای شخصیتی یا حاشیههای زندگی اشخاص مشهور برای دوستدارانش همیشه جالب و جذاب است؛ گوشههایی از زندگی خصوصی این شاعر بزرگ نیز بازگو شده است. نمونهاش، نامههای شاعر به همسرش «عالیهخانم» و خاطراتی که از او که به نقل از این و آن در اینجا و آنجا گفته یا مکتوب شده است.
در مجموعه مطالبی که در شرححال و معرفی نیمایوشیج منتشر شده تکیهٔ نویسندگان آن بیشتر بر نوآوری او در شعر است و کمتر به ظرایف ذوقی و دیگر هنرهایی که او در آن دستی داشته پرداخته میشود. مثل: عکاسی، نقاشی و هنر دکلمه یا شعرخوانی. دانستههای ما از این هنر و ذوقورزیهای «نیما» برآمده از بازگویی خاطراتیست که دوستانش یا آنهایی که با او نشست و برخاست داشتهاند نقل کردهاند.
دکتر «هادی شفائیه» [+] تعریف میکند:
«یک ماه بعد از افتتاح آتلیهٔ عکاسی خود [فروردین ۱۳۳۴] روزی به پیشنهاد دکتر [ابوالقاسم] جنتیعطایی به منزل نیما [یوشیج] رفتیم تا از او عکس بگیرم [. . .] بهیاد میآورم که آنروز، نیما با حرکت و فشار ناخن، نقش برجستهٔ یک گل لاله را همراه با چند برگ آن روی ورقهای کاغذ حک کرد و به من داد. نمیدانم این «هنر» را چه نام دادهاند؟ شاید «حکاکی با ناخن»! کاری زیبا بود و جالب اینکه او بدون نگاه کردن به نقش یا طرحی آن را خلق کرد.»
برگرفته از یادداشتهای دکتر هادی شفائیه مندرج در: دفتر هنر، ویژهٔ نیمایوشیج، شمارهٔ ۱۳، اسفند ۱۳۷۹، صفحهٔ ۱۷۸۷ [+]
هوشنگ ابتهاج (سایه) بهیاد میآورد:
«نیما کارمند وزارت معارف بود. تو قسمت ادارهٔ نگارش استخدام شده بود. معمولا آخر ماه موقع حقوق گرفتن سر و کلهای به اداره نشون میداد و در نتیجه ماهی یک بار از شمرون میاومد تهرون. یه روز صبح من و [مرتضی] کیوان و [سیاوش] کسرایی گفتیم امروز آخر ماهه و نیما باید سر کارش باشه. رفتیم محل کارش. محل کارش میدان بهارستان بود، خیابان اکباتان. برش داشتیم و تو شاهآباد قدم زنان اومدیم بالا. رفتیم تو یک دکهای، اول شاهآباد نزدیک مخبرالدوله. [. . .] اون موقع تازه «مرغ آمین» رو ساخته بود. ما نشینده بودیم هنوز. اونجا نیما «مرغ آمین» را خوند. اصلا مثل اینکه کُر «وستمینستر» (Westminster) با سیصد نفر آدم داره میگه: «آمین، آمین!» از این آدم کوچولوی ریزهمیزه این صدا چهجور در میاومد. اصلا یه شاهکار شعرخوانی بود. اگه ضبطصوت بود و ضبط میشد یه صحنهٔ ارکستری شگفتآور بود. خیلی فوقالعاده بود.»
برگرفته از کتاب پیر پرنیاناندیش، جلد اول، صفحهٔ ۱۶۵ و ۱۶۶
* * *
از «نیمایوشیج» در این سایت:
* * *
بازگشت به فهرست یادگارهای ماندگار دکتر «هادی شفائیه»
* * *