یادی از «علیرضا طبایی» ترانه‌سرا

علیرضا طبایی ترانه سرا

علیرضا طبایی در کیفیت ترانه‌هایی که سروده است چیزی کم از شاخص‌‌ترین ترانه‌سراهای عصر خود نداشت؛ گرچه چندان شناخته نشد و به شهرتی آنچنان نرسید. تصاویری که در ترانه‌هایش ترسیم می‌کرد و منطقی که در روایت موضوع ترانه به کار می‌بست همه نشان از توانایی و دانش او در فن شاعری و سرودن داشت. سالها مسئول صفحات شعر نشریات مختلف بود و حساب «شاعر بودن» خود را با کار ترانه‌سرایی جدا می‌کرد. نامش به‌عنوان ترانه‌سرا «شهرام» بود. در جعبه موسیقی زیر چند ترانه از مجموعه ترانه‌هایی که از او به یادگار ماند را بشنوید.

هفتاد سالگی پیشکش فروغ فرخزاد به برادرش!

فروغ فرخزاد

هفتاد سال پیش در چنین روزی (۱۳۳۴/۵/۱۵) فروغ فرخزاد نسخه‌ای از نخستین مجموعه اشعارش «اسیر» را برای برادرش امیرمسعود فرخزاد دست‌نویس و هدیه کرده است.

«اولین اثرم را به امیر عزیزم تقدیم می‌کنم، تا قضاوت او در مورد من چه باشد! فروغ فرخ‌زاد ۱۳۳۴/۵/۱۵»

حکایت «فروغ فرخزاد»‌ و چاپ کتاب «اسیر»

* * *

دستخط «محمد نوری» و هدیه صفحه به «وحید ادیبی»

محمد نوری گلچهره

«وحید جان! برای تو، روح بزرگ و پاکت. محمد نوری»

وحید ادیبی، از جمله ترانه‌سرایانی است که نه تنها عکس و مصاحبه‌ای از او وجود ندارد که حتی نامش برای دوستداران موسیقی و ترانه چندان آشنا نیست. او شاعر چندین ترانه برای خوانندگانی چون محمد نوری، منوچهر سخایی و عباس مهرپویا است.

ترانه «گلچهره» را در اینجا بشنوید.

* * *

یادی از «کارو» شاعر کتاب «شکست سکوت»

کارو بر سنگ مزار

«کارو» را در نوجوانی شناختم. سالهای اول دبیرستان. روزهایی در هفته در پایان ساعات درس، چند نفر از کلاس‌بالایی‌ها در یکی از کلاسها جمع می‌شدند و شعر دکلمه می‌کردند. یکی‌ هم بود که کم و کاست کارشان را می‌گفت. بلدترین‌شان از بَر می‌خواند و بلندترین شعری که آنجا شنیدم «هذیان یک مسلول» بود. حکایت جوانی مبتلا به سل در آخرین ساعات عمر که به دیدار مادرش می‌رود و با او از حسرت و آرزومندی‌هایش می‌گوید. گفتند نام شاعرش «کارو» است. فردایش رفتم که کتاب شعرش را بخرم. کتابفروش گفت:‌ «کتابش سیاسی و ممنوعه است. سخت گیر میاد.» گیر آوردم. از دست‌فروشی‌هایی که کنار خیابان بساط می‌کنند. کتابی که روی جلد سرخابی رنگ نازکش به خط نستعلیق نوشته شده بود «شکست سکوت»
در آن سن و سال «به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر، با شادی /که تا بیرون کشم از قعر ظلمت، نعش آزادی» را شعر سیاسی می‌دانستم. ممنوعه‌ بودنش هم لابد برای شعری بود که «کفرنامه» نام داشت.
کمی بعدتر دانستم که برادر ویگن خواننده است و شعر ترانه‌ای که در پایان برنامهٔ داستانهای شب رادیو می‌شنویم از اوست.
در جوانسالی‌ام اتفاق افتاد که یکی دو بار «کارو» را از نزدیک ببینم که آن داستانش جداست و بماند برای وقتی دیگر. امروز (۲۷ تیر ماه) در سالگرد درگذشت او یادم آمد از شعر «بر سنگ مزار» سروده‌ی او که در آن کتاب جلد سرخابی خوانده بودم و این اواخر در اینترنت دیدم خودش آن را دکلمه می‌کند. با حرکات دست و چرخش سر و شانه و در هم کشیدن خطوط صورت. و یادم آمد از آن جمع که در پایان ساعات مدرسه، شعرها را کم‌وبیش با همین حالت دکلمه می‌کردند. یاد آن روزها بخیر و یاد «کارو» شاد و به یاد باد.

 

بر سنگِ مزار . . .

الا ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم
چه می‌خواهی؟ چه می‌جویی، در این کاشانه‌ی عورم؟
چسان گویم؟ چسان گریم حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی‌دانی! چه می‌دانی، که آخر چیست منظورم
تن من لاشه‌ی فقر است و من زندانی زورم!
کجا می‌خواستم مُردن!؟ حقیقت کرد مجبورم

چه شبها تا سحر عریان، به سوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت‌زا، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت، به قعر خاک، پوسیدم
ز بس‌که با لب محنت،‌ زمین فقر بوسیدم

کنون کز خاک غم پُر گشته این صد پاره دامانم
چه می‌پرسی که چون مُردم؟ چسان پاشیده شد جانم؟
چرا بیهوده این افسانه‌های کهنه برخوانم؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهری
که خون دیده، آبم کرد و خاک مُرده‌ها، نانم
همان دهری که بایستی به سندان کوفت دندانم
به جرم این‌که انسان بودم و می‌گفتم : انسانم

ستم، خونم بنوشید و بکوبیدم به بدمستی
وجودم حرف بیجائی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد، افسانه شد، روزم به صد پستی
کنون . . . ای رهگذر! در قلب این سرمای سرگردان
برای خدمتم ناچیز کن، آزاده گر هستی
به جای گریه، بر قبرم بکن با خون دل دستی:
که تنها قسمتش زنجیر بود، از عالم هستی

نه غمخواری، نه دلداری، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه‌ی زحمت، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه‌ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شبهای سکوت کاروان تیره بختی‌ها
سرا پا نغمه‌ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت، نعش آزادی

از مجموعه اشعار «شکستِ سکوت»

* * *

فریدون شبهازیان خاطره‌ساز دوره‌های زندگی ما

فریدون شهبازیان

فریدون شهبازیان موسیقی‌دان، آهنگساز و رهبر ارکستر در همه دوره‌های زندگی اکثر ما حضوری روشن و موثر داشته است. از نوجوانی با آهنگهایی که در کانون پرورش کودکان و نوجوانان بر کلام شاعران معاصر ساخت؛ تا جوانی و میانسالی‌ با موسیقی ترانه‌هایی که امروز برایمان خاطره‌انگیز است و فیلمهایی که با موسیقی متن او همراه بود. یادش شاد و گرامی‌باد.

ترانه‌ها:
با من بمان (ایرج جنتی‌عطایی، عارف)
قصه شهر سکوت (اردلان سرافرز، عارف)
گل گلدون من (فرهاد شیبانی، سیمین غانم)
پُر کن پیاله را (فریدون مشیری، محمدرضا شجریان)

صدای شاعر:
کاشفان فروتن شوکران (سروده و صدای احمد شاملو)

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان:
«آهنگهای محلی» (پری زنگنه ـ ۱۳۵۴)
«غزلیات مولوی» (صدای:‌ احمد شاملو ـ ۱۳۵۱)
«حافظ» (با صدا و به روایت احمد شاملو ـ ۱۳۵۱)
«شعرهای سعدی» (صدای: هوشنگ ابتهاج ـ ۱۳۵۲)
«رباعیات خیام» (صدای: احمد شاملو ـ محمدرضا شجریان ۱۳۵۱)
«شعرهای رودکی» (صدای: منوچهر انور ـ آواز: پری زنگنه ـ ۱۳۵۲)
«شعرهای مهدی اخوان ثالث» (صدای: مهدی اخوان‌ثالث ـ ۱۳۵۲)
«آهو و پرنده‌ها» (نوشته: نیما یوشیج ـ روایت: احمد شاملو ـ ۱۳۵۱)

* * *

یادی از بهجت صدر، فروغ فرخزاد و فریدون رهنما

فروغ فرخزاد بهجت صدر

امروز (۸ خرداد ماه)‌ سالروز تولد بهجت صدر نقاش صاحب سبک معاصر است. در کتابهایی که در معرفی و زندگی فروغ فرخزاد نوشته‌اند نام بهجت صدر به تکرار دیده می‌شود. نخست به عنوان معلم نقاشی فروغ در هنرستان کمال‌الملک (۱۳۲۸) و بعدها دوست صمیمی و نزدیکش. فروغ در سفرش به ایتالیا (۱۳۳۵) تا پیدا کردن خانه‌ای برای اقامت، مهمان و هم‌منزل او بود. سالها بعد (۱۳۶۵) بهجت صدر در یادداشتی نوشت: «چیزی که در زندگی به آن افتخار می‌کنم دوستی‌ام با فروغ بود و ارزش زیادی که برایش قائل بودم.» عکس بالا در آتلیه نقاشی بهجت صدر در تهران برداشته شده. عکاس آن فریدون رهنما (مؤلف و سینماگر)‌ است و دستخط بهجت صدر که نوشته: «من و فروغ در سال ۱۳۴۰، زیر تابلوی من، عکس از فریدون رهنما»

* * *

۸۰ سالگی «امیر نادری»، امیروی سینمای ایران

امیر نادری سینماگر کارگردان

امروز (۷ خرداد ماه) امیروی سینمای ایران ۸۰ ساله می‌شود.
با آرزوهای خوب و قلبی برای امیر نادری گرامی

* * *

«تجربه» خاطره‌نوشته‌ای از امیر نادری (شنیداری)
«خداحافظ رفیق» (فیلم سینمایی) ۱۳۵۰
«تجربه» (کانون پرورش فکری کودکان) کارگردان: عباس کیارسمتی ۱۳۵۲
«ساز دهنی» (کانون پرورش فکری کودکان) ۱۳۵۲
«تنگنا» (فیلم سینمایی) ۱۳۵۲
«انتظار» (کانون پرورش فکری کودکان) ۱۳۵۳
«برنده» (کانون پرورش فکری کودکان) ۱۳۶۲
تصویر «شاه مهدی» [سماکار] به قلم امیر نادری
ترانهٔ «هفته خاکستری» طرح: امیر نادری
ترانه‌ٔ «جمعه»‌ تقدیم به امیر نادری
ترانه «همیشه غایب» تقدیم به امیر نادری

* * *

دست‌نوشته «حسین منزوی» برای دخترش «غزل»

دستنوشته حسین منزوی برای دخترش غزل

دخترم، غزل!
حافظ نه همین نماد شعر فارسی که سمبل انسان ایرانی نیز هست. پس نه فقط برای آنکه شعر را بشناسی، بلکه برای آنکه به هویت ملی ـ انسانی خود نیز بیشتر پی ببری، حافظ را خوب بخوان و خوب بشناس.
پدرت ـ بهمن‌ماه ۷۲ ـ زنجان. حسین منزوی

* * *
ترانه‌های «حسین منزوی» و اشعار او در ترانه‌ها

* * *

یادی از بانو لرتا هایراپتیان

لرتا هایراپتیان

لرتا هایراپتیان همراه با همسرش عبدالحسین نوشین از آغازگران و نوآوران تئاتر ایران بود. او ۲۷ سال پیش در چنین روزی (هفتم فروردین‌ماه) در پرت‌افتادگی غربت درگذشت. تا نگویند که از یاد فراموشانند، صدای آوازش را بشنویم که شرح پریشانی سروده وحشی بافقی را می‌خواند. یادش گرامی‌باد.

نرگس غمزه‌زنش، این‌همه بیمار نداشت
سنبل پُر شکنش، هیچ گرفتار نداشت
این‌همه مشتری و گرمیِ بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن‌کس که خریدار شدش، من بودم
باعثِ گرمی بازار شدش، من بودم

عشقِ من شد سببِ خوبی و رعناییِ او
داد، رسوایی من، شهرتِ زیباییِ او
بس‌که دادم همه‌جا شرحِ دلاراییِ او
شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او
این زمان، عاشقِ سرگشته، فراوان دارد
کی سرِ برگِ منِ بی‌سر و سامان دارد؟

* * *

● برای شناخت بیشتر از شخصیت و زندگی بانو لرتا و عبدالحسین نوشین و ماجراهای عجیب و پیچیده‌ی زندگی ایشان، این پادکست در رادیو تراژدی را [در اینجا بشنوید.]

* * *

دکتر باستانی پاریزی: استادی تمام، فرزانه‌ای بی‌ادعا

محمد ابراهیم باستانی پاریزی

دکتر باستانی پاریزی از جمله فرزانگان بی‌ادعا، و در تدریس و پژوهش استادی تمام بود. در اهمیت آثار و کارهای ماندگاری که از او به یادگار مانده است یکی هم این‌که با قلمی روان در نگارش و زبانی همه‌فهم در روایت توانست «تاریخ»‌ را میان تودهٔ مردم آورد. باستانی پاریزی در سرودن شعر هم صاحب ذوق بود. از جمله سروده‌هایش غزلی که بعدها در یکی از مجموعه برنامه‌های گلهای رنگارنگ با صدای غلامحسین بنان و ویلون مهدی خالدی اجرا شد. حسن اتفاق این‌که استاد این غزل را با صدای خود در یکی از برنامه‌های بزم شاعران در رادیو ایران خوانده بود. این برنامه را مهدی سهیلی تهیه و اجرا می‌کرد. در جعبه موسیقی این صفحه آن بخش از برنامهٔ بزم شاعران و آواز بنان را بشنوید. یاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی شاد و گرامی‌باد.

یاد آن شب که صبا در ره ما گل می‌ریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل می‌ریخت
سر به دامان منت بود و ز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آهسته صبا گل می‌ریخت
خاطرت هست که آنشب همه شب تا دم صبح
گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل می‌ریخت
نسترن خم شده لعل لب تو می‌بوسید
خضر، گویی به لب آب بقا گل می‌ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می‌زدم دست بدان زلف دو تا، گل می‌ریخت
تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می‌ریخت
گیتی آنشب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل می‌ریخت؟
شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود
که به‌ پای من و تو از همه جا گل می‌ریخت

* * *

error: Content is protected !!