تقدیم به دوست بسیار عزیزم که از زمان کودکی با الفتی صادقانه همراه و همگامش بودهام و نامم در کنار نام ارجمند (نواب صفا) این همیشه مهربانم بوده است. این هدیه را در شب بیستودوم تیر ماه ۱۳۷۷ معروض خدمتش داشتم. ارادتمند همیشگی ـ معینی کرمانشاهی ۱۳۷۷/۴/۲۲ تهران
امروز (سوم اسفند ماه) سالروز تولد دلکش است. خوانندهای که از صدا و ترانههایش خاطرهها داریم. تا نگویند که از یاد فراموشانند، صدای او را در اجرای چند ترانهی خاطرهانگیز بشنوید. یاد خوش دلکش شاد و یادمان باشد.
امروز (پانزدهم بهمنماه) سالروز تولد «معینی کرمانشاهی» شاعر بخشی از ترانههای ماندگار زمانهی ما است. چند ترانه از سرودههای او که با صدای خوانندگان مختلف همراه با نوای مشهورترین نغمهسازان موسیقی معاصر ایران اجرا شده و به یادگار مانده است را بشنوید. یادش گرامیباد.
ترانهها را بنا به اقتضا میشود در گروههای موضوعی مختلف هم دستهبندی کرد، که خب البته ما قصد آن را ـ دستکم حالا و در اینجا ـ نداریم. فقط به اشاره بگوییم و یاد کنیم از ترانههایی که خود، جدا از شعر و آهنگ و صدای خوانندهاش، با بعضی از حوادث تاریخی، در عصر نسلی که ما بوده باشیم گره خورده و دستمایۀ بهیادآوری آن واقعۀ خاص برای شنوندۀ آن ترانه است.
صبر خدا
شعر و دکلمه: معینی کرمانشاهی
آهنگ: حسین صمدی
خوانننده: حسن شجاعی
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظهی اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بیوجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایهی صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعرهی مستانه را خاموش آندم، بر لب پیمانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که میدیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامهی رنگین
زمین و آسمان را واژگون، مستانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحهی صد دانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنونِ صحرا گردِ بیسامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به گِردِ شمعِ سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان
سراپای وجود بیوفا معشوق را، پروانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیدهخواری میفروشد؛
گردش این چرخ را وارونه، بیصبرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنهی این عِلمِ عالمسوزِ مردمکُش
ـ به جز اندیشهی عشق و وفا ـ
معدوم، هر فکری در این دنیای پر افسانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشستهو
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!