راز محبوبیت در شصت سال پیش
دسته: نشر و نوشته
اولین نسخهی زنخوان از شاهنامهی فرودسی
در معرفی این حماسهسرای مشهور ایرانی که شهره در جهان نیز هست گمانم چیزی بیشتر از آنچه که همگان میدانند و شما نیز میدانید نتوان نوشت. نامش «ابوالقاسم» بود و در روستای «باژ» از توابع «توس» بهدنیا آمد و سوابقی از ایندست.
آبتنی «مارال» در زلال آبگیر در رمان «کلیدر»
محمود دولتآبادی در یکی از اولین گفتوگوهای خود در بارهٔ چگونگی خلق رمان «کلیدر» میگوید: ادامه خواندن آبتنی «مارال» در زلال آبگیر در رمان «کلیدر»
نقل تنشُستن «شیرین» در نمایشنامهی «شهر قصه»
تنشویی «شیرین» در چشمه و نظارۀ «خسرو»
(پردهخوانی «شتر» در پردۀ سوم نمایشنامۀ «شهر قصه»)
ابراهیم نبوی ـ چهار تابلو
چهار تابلو
نوشتهٔ: ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی: شش چکمه
شش چکمه
نوشتهٔ: ابراهیم نبوی
خاطرات «تاجالسلطنه» دختر ناصرالدینشاه قاجار
تاجالسلطنه دختر ناصرالدینشاه قاجار، و مادر او توران السلطنه دخترعموی شاه بود. در حرمسرا، دایهای از کنیزان سیاه دربار او را بزرگ کرد. در حرمسرا، دایهای از کنیزان سیاه دربار او را بزرگ کرد. هفتساله بود که به مکتب فرستاندش. دو سال بیشتر به مکتب نرفت. اگرچه عزیزالسلطان، ملیجک معروف، دلباخته و خواهان او بود، اما دخترک را به حسنخان شجاعالسلطنه، پسر محمدباقر خان سردار اکرم، شوهر دادند که او نیز کودکی بود همسن و سال تاجالسلطنه.
بهاران خجستهباد! (روایت اسفندیار منفردزاده)
«اسفندیار منفرد زاده» که خود نیز در رابطه با پروندۀ «خسرو گلسرخی» توسط «ساواک» دستگیر و مدتی را در زندان اوین گذرانده بود، با سابقۀ درخشانی که به عنوان آهنگساز، هم در سینما و هم در خلق ترانههای که به «ترانۀ معترض» شهرت یافت، در واقع کسی است که سرود «بهاران خجستهباد» را به شکلی که امروز میشنویم خلق و ماندگار کرد.
بهاران خجستهباد! (روایت عباس سماکار)
و اما حکایت این سرود کوتاه، از قرار بلندتر از آنی است که ما نوشتیم و شما خواندید. همانطور که نوشتیم هالهای از حدس و گمانهایی که در اینجا و آنجا بوده و آمده نیز، چهرۀ تابناک و روشن این سرود را در پردۀ شک و ابهام پوشانده که از آنها درمیگذریم.
روایت دیگری اما در این باره وجود دارد که آن نیز به قلم «عباس سماکار» در کتاب «من یک شورشی هستم» به چاپ رسیده است.
نصیحت «آتاتورک» به «رضاشاه»
عرض کنم در مطلب «تاریخچۀ سرود ملی در ایران»، [+] چشمم افتاد به تکه فیلمی که سفر «رضا شاه» به ترکیه و دیدار او با «کمال آتاتورک» را نشان میداد. یادم افتاد به حکایتی از این دیدار که چند سال پیش خوانده بودم.