در گلستانه
سهراب سپهری
(در گلستانه چه بوی علفی میآمد)
در گلستانه
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پُشتِ تبریزیها
غفلتِ پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه،
بعد جالیز خیار، بوتههای گلرنگ
و فراموشیِ خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهیی روشن و پاک،
کودکانِ احساس! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثلِ یک بیشهٔ نور، مثلِ خوابِ دمِ صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.»
سهراب سپهری
از مجموعهٔ «حجم سبز»
* * *
سرودههای سهراب سپهری (مجموعه ترانهها)
● آب (آب را گل نکنیم)
● ندای آغاز (کفشهایم کو)
● نشانی (خانهٔ دوست کجاست)
● و پیامی در راه (روی خواهم آمد)
● پشت دریاها (قایقی خواهم ساخت)
● «صدای پای آب» (همراه با چند ترانهٔ دیگر)
● واحهای در لحظه (به سراغ من اگر میآیید)
● در قیر شب (رخنهای نیست در این تاریکی)
● در گلستانه (در گلستانه چه بوی علفی میآمد)
* * *