آب
سهراب سپهری
(آب را گل نکنیم)
آب
آب را گل نکنیم:
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.
یا که در بیشهٔ دور، سیرهای پَر میشوید.
یا در آبادی، کوزهیی پُر میگردد.
آب را گل نکنیم:
شاید این آبِ روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید، نانِ خشکیده فرو بُرده در آب.
زن زیبایی آمد لبِ رود،
آب را گل نکنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردمِ بالادست، چه صفایی دارند!
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیر افشان باد!
من ندیدم دهشان،
بیگمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا، میکُند روشن پهنای کلام.
بیگمان در ده بالادست، چینهها کوتاه است.
مردمش میدانند، که شقاق چه گلی است.
بیگمان آنجا آبی، آبی است.
غنچهای میشکُفد، اهل ده باخبرند.
چه دهی باید باشد!
کوچه باغش پُر موسیقی باد!
مردمانِ سرِ رود، آب را میفهمند.
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.
سهراب سپهری
از مجموعهٔ «حجم سبز»
* * *
سرودههای سهراب سپهری (مجموعه ترانهها)
● آب (آب را گل نکنیم)
● ندای آغاز (کفشهایم کو)
● نشانی (خانهٔ دوست کجاست)
● و پیامی در راه (روی خواهم آمد)
● پشت دریاها (قایقی خواهم ساخت)
● «صدای پای آب» (همراه با چند ترانهٔ دیگر)
● واحهای در لحظه (به سراغ من اگر میآیید)
● در قیر شب (رخنهای نیست در این تاریکی)
● در گلستانه (در گلستانه چه بوی علفی میآمد)
* * *