شهریار ترانهسرا نبود. اما دستی به ساز داشت. سهتار میزد و گاهی هم برای دل خودش میخواند. ضبط و ردی از صدای ساز او در دست نیست، صدای آواز خواندنش اما در مصاحبهای از او با دکتر صدرالدین الهی ضبط و به یادگار مانده است.
این مصاحبه در اواخر دههی چهل انجام شده است. در آن سالها شهریار از تهران دل کنده و رحل اقامت را به تبریز افکنده بود. در آوازی که میخواند اما میبینیم هنوز دلش در هوای تهران و خودش خراب از یاد پاییز خمارانگیز شمیران است. در آن مصاحبه میشنویم شهریار نه از تهران، که از سرودن شعر هم دست کشیده و نه فقط شعر، که از دست زدن به ساز هم توبه کرده است. در واقع سفر صدرالدین الهی به تبریز و آن مصاحبه برای یافتن پاسخی بر چرایی این پرهیز و گریز بود.
باری، ضمن شنیدن آن مصاحبه و آواز یادم آمد در این باره نقل و نظری هم از هوشنگ ابتهاج (سایه) در کتاب پیر پرنیاناندیش خوانده بودم. فکر کردم بهرحال این سایت راوی حکایت باقی است و حالا که صحبت از ساز و آواز شهریار است، بیضرر نیست متن آن نقد و نظر را هم اینجا بگذارم که باقی بماند.
* * *
⊕ سایه ناگهان هوای شهریار به سر افتاد. . . و نواری شنیدیم از شعرخوانی نفیس شهریار در خانهی سایه. . .
خراب از یاد پاییز خمارانگیز تهرانم
خمار ان بهار شوخ و شهرآشوب شمرانم
خدایا خاطرات سرکش یک عمر شیدایی
گرفته در دماغی خسته چون خوابی پریشانم
خیال رفتگان شب تا سحر در جانم آویزد
خدایا این شبآویزان چه میخواهند از جانم
[سایه]: شهریار از وقتی که از تهران به تبریز برگشت دیگه افول، بلکه سقوطِ شعرش شروع شد. . . البته تا آخر عمر هم لحظات شاعرانه و انفجارهای عاطفی تو شعرش بود. بهش گفتم: شهریار هر چی خوب بود کنار گذاشتی و هر جی بد بود گرفتی. (غشغش میخندید) میگفتم: آخه شهریار آدم سازو میذاره کنار و خرقهی زهد میپوشه!؟ (اونم میخندید)
این شعر بعد از همین توبهی مُضحک شهریار ساخته شده. از عاشق بودن و موسیقی و اینا توبه کرده و گفته: «اینها مانع رسیدن به «حق» است.»! فقط یک آدمی مثل شهریار میتونه این حرفو بزنه. . . دلش تنگ میشه؛ برای سازش، برای تریاکش. میگه:
نه جامی کو دمد در آتش افسرده جانم من
نه دودی که برآید از سر شوریده سامانم
گره شد در گلویم ناله جای سیم هم خالی
که من واخواندن این پنجهی پیچیده نتوانم
عجیبه!. . . شهریار تا آخر عمرش دلش پَر میزد برای سازش. من میدونم چه حسرتی میکشید. . . اما خیال میکرد معصیت میکُنه. . . بابا! اگه خدایی باشه تو اون دنیا میخوابونه تو گوش شهریار که فلانفلانشده مگه موسیقی را من نیافریدیم!؟
تو همین شعر، این بیت درخشان خلاصهی اون شعر «زورق» رمبو است:
چه دریایی، چه توفانی که من در پیچ و تاب آن
به زروقهای صاحبکُشتهی سرگشته میمانم
⊕ دستگاه پخش صوت را روشن میکند. . . شهریار شعرش را با آواز خستهی سوختهی خود میخواند. . . سایه میخندد، گریه میکُند، کیف میکُند، غصه میخورد، با شهریار میخواند و چون کشتی بیلنگر در دریای «یادهای انبوه» کژ و مژ میشود. عشق به شهریار مثل آب گوارا از بُن جان و دلش میجوشد و از چشمش سرازیر میشود. جاهایی که شهریار بغض میکُند، سایه انگار در کنار شهریار نشسته با او دعوا میکند که:
ـ آخه مَرد! این چه کاری بود که با خودت کردی!؟
شهریار میخواند:
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وی
به اشک توبه خوش کردم که میبارد به دامانم
[سایه]: نمیدونم. . . شاید هم که شهریار روغن ریخته را نذر امامزاده کرده. به دیوانش نگاه کنید؛ وقتی از تهران رفت روز به روز پس رفته. شور جوانیاش تحلیل رفته. شاید خودش متوجه این مسئله شده و توبه را بهانه کرده. . . نمیدونم! شهریار خیلی خوب شعر رو میشناخت ولی در بارهی شعر خودش عاجز بود. چون عاطفی نگاه میکرد به شعر. . . این توبهاش هم مثل همه کارهاش عجیب بود. شهریار بعد از «توبه»! دیگه شعرو هم به یه معنا کنار گذاشت و دیگه شعر عاشقانه نگفت. میگفت: «اینها همه حجاب است.» نمیدونست که: بی این لب و چشم، بختِ خندیدن نیست.
برگرفته از: پیر پرنیاناندیش، (جلد اول) انتشارات سخن ـ تهران، چاپ اول ۱۳۹۱، صفحهٔ ۱۳۲ تا ۱۳۴
* * *
پانوشتهای راوی:
● شعری که شهریار به آواز میخواند «به مرغان چمن» نام دارد؛ با مطلع «خراب از یاد پاییز خمارانگیز تهرانم». در صفحات اینترنتی دیدم خیلی جاها «یاد» را «باد» نوشتهاند! پس، واجب آمد متن درست آن را بنویسم که در زیر خواهید خواهید.
● قبلا در یادداشتی دیگر به رمزگشاییهایی از شعر شهریار اشاره کرده بودم. معانی ابیاتی که جز با توضیح خود استاد بر خواننده معلوم نمیشد. (لذت شیر و شکر در پیچ آن کوچهی مأنوس!) در این شعر هم مصرع «گروه ِ کودکان، سرگشتهی چرخِ فلکبازی» توضیحی دارد که حتما آن را ضمن آوازخوانی از زبان خود شاعر شنیدهاید.
● در تکمیل مطالب مربوط به سرودهی «به مرغان چمن»، این را هم اضافه کنم که: یازهمین شماره از برنامههای «گلهای تازه» به این شعر اختصاص داده شده است. آن برنامه با صدا و بربط نوازی عبدالوهاب شهیدی باجرا شد؛ و این در دورهی سرپرستی هوشنگ ابتهاج بر «برنامهی گلها» در رادیو ایران بود.
* * *
به مرغان چمن
«به یاد تهران و رفقای تهران»
خراب از یاد ِ پاییز ِ خمارانگیز ِ تهرانم
خمار ِ آن بهارِ شوخ و شهر آشوبِ شمرانم
خدایا خاطراتِ سرکشِ یک عمر شیدایی
گرفته در دِماغی خسته چون خوابی پریشانم
خیال ِ رفتگان شب تا سحر در جانم آویزد
خدایا این شبآویزان چه میخواهند از جانم
پریشان یادگاریهای بربادند و میپیچند
به گلزار خزانِ عمر چون رگبارِ بارانم
خزان هم با سرود برگریزان عالمی دارد
چه جای من که از سردی و خاموشی زمستانم
مگر کفارهی آزادی و آزادگیها بود
که اعصابم غُل و زنجیر گشت و صبر زندانم
به بحرانی که کردم، آتشم شد از عرق خاموش
خوشا آن آتشین تبها که دلکش بود هذیانم
سهتارِ مُطربِ شوقم، گسسته سیم جانسوزم
شبانِ وادی عشقم، شکسته نای نالانم
نه جامی کو دمد در آتشِ افسرده جانِ من
نه دودی کو برآید از سر ِ شوریده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وی
به اشک توبه خوش کردم که میبارد به دامانم
گره شد در گلویم ناله، جای سیم هم خالیست
که من واخواندن ِ این پنجهی پیچیده نتوانم
کجا یار و دیاری ماند از بی مهریِ ایام
که تا آهی بَرد سوز و گداز من به یارانم
بیا ای کاروانِ مصر آهنگ کجا داری
گذر بر چاه ِ کنعان کُن، من آخر ماه ِ کنعانم
سرود ِ آبشارِ دلکشِ پسقلعهام در گوش
شب ِ پاییز ِ تبریز است و در باغ ِ گلستانم
گروه ِ کودکان، سرگشتهی چرخِ فلکبازی
من از بازی این چرخ ِ فلک سر در گریبانم
به مغزم جعبهی شهر فرنگِ عمر ِ بیحاصل
به چرخ افتاده و گوئی در آفاق است جولانم
چه دریایی! چه طوفانی! که من در پیچ و تاب آن
به زورقهای صاحبکُشتهی سرگشته میمانم
از این شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین
چه میگویم، نمیفهمم؛ چه میخواهم، نمیدانم
به اشک ِ من گل و گلزارِ شعرِ پارسی، خندان
منِ شوریدهبخت از چشم ِ گریان، اَبرِ نیسانم
کجا تا گویدم: برچین! و تا کی گویدم: برخیز!
به خوانِ اشکِ چشم و خونِ دل عمریست مهمانم
به نامردی مکُن پَستَم، بگیر ای آسمان دستم
که من تا بوده و هستم، غلام شاهِ مردانم
چه بیم ِ غرقم از عُمان که جُستم گوهر ِ ایمان
دلا هر چند کز حِرمان، هنر بس بود تاوانم
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کُن
که من سلطان ِ عشق و شهریار ِ شعرِ ایرانم
* * *
از «شهریار» در سایت «روای حکایت باقی»
● ابتهاج: در غم مادر ـ شهریار: در جستجوی پدر
● ساز سهتارِ «شهریار» و رقص پریان در استکان!
● خط و امضای «شهریار» برای هوشنگ ابتهاج (سایه)
● آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا (مجموعه ترانهها)
● «شهریار» و لذتِ «شیر و شکر» در آن «کوچهی مأنوس»
● «یاد جوانی» (صدای شاعر) با صدا و اجرای «علی نصیریان»
● مصاحبهی دکتر صدرالدین الهی با استاد شهریار در اوائل دههی چهل
● شعرهای «شهریار» با صدای شاعر (کانون پرورش فکری کودکان ۱۳۵۲)
* * *