در دیوان اشعار شهریار چند قطعه هم وجود دارد که او در پاسخ به نامههای دوستان یا دوستدارانش سروده است. از آن جمله دو شعر با عنوان «جواب نامهی دختری به نام مینو» یکی با مطلع (رسید قاصدِ کوی وفا، کبوتر مینو / رساند نامهی مهر و محبتآور مینو) و دیگری با مطلع (باز پیکم نامه از کوی یار آورده است / باز نقشی دلنشین از آن نگار آورده است)
به جز این دو قطعه در اعلام نامههای رسیده، غزل دیگری هم هست به نام «لب» با این توضیح و زیرنویس که: «دختر باذوقی که در تهران گاهی منزل استاد میآمده بهسفر اروپا میرود و نامهای به استاد مینویسد که با این شعر شروع میشود: شبی که با تو بودم، یاد از آنشب ـ شبی که بیتو باشم داد از آنشب. در جواب غزل فوق ساخته شده.» [دیوان شهریار، مجموعهی پنج جلدی، انتشارات سعدی، تبریز، چاپ اول، ۱۳۴۹، صفحهی ۸۸]
این را اینجا داشته باشید تا از دکتر صدرالدین الهی نویسنده و روزنامهنگار نامآشنا هم بگویم که ایشان در سالهای پایانی دههی چهل با استاد شهریار مصاحبهای مفصل انجام داده بود که در یکی از نشریات چاپ و منتشر هم شد.
سال پیش، پس از درگذشت دکتر صدرالدین الهی به همت دوستان ایشان فایلهای صوتی آن مصاحبه منتشر شد و بر اینترنت در دسترس همگان قرار گرفت. این فایلها از روی نوارهای کاست تبدیل شده بودند و صحبتهای ضبط شده در آن کاستها مواد اولیهای بود برای نگارش گزارشی از حال و روز و احوالات شهریار در آن روزها.
این هم تا اینجا، حالا برگردیم به سرودههای استاد در پاسخ به نامههای که دوستدارنش برای او میفرستادند. از بختِ خوش در این مصاحبه و گفتوگو، استاد شهریار همین غزل را با توضیحی دربارهی آن میخواند که با آنچه بعدا به شکل پانویس در دیوان چاپ شد همسان است.
اینطور که به نظر میرسد این شعر در همان روزهای نزدیک به مصاحبه و تازه سروده شده است؛ چون آنچنان که خود شاعر در آن مصاحبه میگوید نام غزل «شهد شعر» است، حال اینکه در دیوان اشعار او با عنوان «لب» به چاپ رسیده است.
شبی که من مکیدم قند از آن لب
به اشکی بود شکّرخند از آن لب
کنون جانم به کف میپرسم از پیک
که یک پیغام خالی چند از آن لب؟
سخن گر نرخ جان، پس با چه چیزی؟
تو سودا میکُنی سوگند از آن لب
دهن بگشا و چندین تشنهکامم
خدا را ای پَری مَپسند از آن لب
زمستان میکُند موی سپیدم
بگو تا برفم آید بَند از آن لب
توانم در غمت جان کَند، اما
کجا دل میتوانم کَند از آن لب
شبی با هم غزل خواندیم و گُلقند
مذاق جان من آکند از آن لب
دُر افشاند از غزل با من، ولیکن
به جانم آتشی افکند از آن لب
کنون در باغ طبعم شاخ هر گل
به پیری میخورد پیوند از آن لب
گدای عشقم و چو غنچه دامن
به زر پیچیده، دولتمند از آن لب
بخند و گُل بگو، گُل بشنو، ای دل
که دارم یادگار این پند از آن لب
غزل از هر لبی زیباست، اما
دلاویز افتد و دلبند از آن لب
به هم مانند شیرینان ولیکن
مرا شهدیست بیمانند از آن لب
بچین گر نافه میپیچند از آن زلف
به ماچین غنچه میچینند از آن لب
به ضعف و غش فتادم زرد و بیمار
به بالینم رسان گُلقند از آن لب
دل از رشگم خورد خون «شهریارا»
که باشد خاطری خرسند از آن لب
* * *
از «شهریار» در سایت «روای حکایت باقی»
● این «شهریار» است که میخواند.
● ابتهاج: در غم مادر ـ شهریار: در جستجوی پدر
● ساز سهتارِ «شهریار» و رقص پریان در استکان!
● علی ای همای رحمت (خط شاعر و تاریخ سرایش)
● خط و امضای «شهریار» برای هوشنگ ابتهاج (سایه)
● آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا (مجموعه ترانهها)
● «شهریار» و لذتِ «شیر و شکر» در آن «کوچهی مأنوس»
● «یاد جوانی» (صدای شاعر) با صدا و اجرای «علی نصیریان»
● مصاحبهی دکتر صدرالدین الهی با استاد شهریار در اوائل دههی چهل
● شعرهای «شهریار» با صدای شاعر (کانون پرورش فکری کودکان ۱۳۵۲)
● «شهد شعر» (لب) غزلی با صدای شهریار در مصاحبه با صدرالدین الهی
* * *