جرس
(بگو به باران)
محمدرضا شفیعی کدکنی
جرس (بگو به باران)
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رُخ
غبار این كوچهباغها را
كه در زلالش
سحر بجوید
ز بیكرانها
حضور ما را
به جست و جوی كرانههایی
كه راه برگشت از آن ندانیم
من و تو بیدار و
محو دیدار
سبکتر از ماهتاب و
از خواب
روانه در شط نور و نرما
ترانهای بر لبانِ بادیم
به تن همه شرم و شوخ ماندن
به جان جویان
ندانم از دور و دور دستان
نسیم لرزانِ بالِ مرغیست
و یا پیام از ستارهای دور
كه میكشاند
بدان دیاران
تمامِ بود و نبود ما را
درین خموشی و پردهپوشی
به گوشِ آفاق میرساند
طنینِ شوق و سرود ما را
چه شعرهایی
كه واژههای برهنه امشب
نوشته بر خاک و خار و خارا
چه زادِ راهی به از رهایی
شبی چنان سرخوش و گوارا
درین شب پای مانده در قیر
ستاره سنگین و پا به زنجیر
كرانه لرزان در ابر خونین
تو دانی آری
تو دانی آری
دلم ازین تنگنا گرفته
بهانه بهر خدا گرفته
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رُخ
غبار این كوچهباغها را
كه در زلالش سحر بجوید
ز بیكرانها
حضور ما را
محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)
از مجموعه: مثل درخت در شب باران
* * *
از «شفیعی کدکنی» در این سایت:
● بوسههای باران
● از بودن و سرودن
● جرس (بگو به باران)
● شهر خاموش من (خموشانه)
● سفر بخیر (به کجا چنین شتابان)
● ترانههایی بر اساس سرودههای شفیعی کدکنی
● حکایت مهدی اخوانثالث و کوهنوردی «اشکبوس»
● توضیحاتی در باره غزل «رو سر بنه به بالین» مولوی
* * *