در تمام عصرها پنجشنبه [مهدی اخوانثالث] به من زنگ میزد و میگفت «کوه خوش گذشت؟» یا «در کوه چه خبر بود؟» یک بار سال ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ او را با هزار حیله و مقدمات به کوه بردیم. به همین مسیر درکه که هر پنجشنبه میرویم. آن تنها سفر کوه اخوان بود که به او و همه ما بسیار خوش گذشت.
یادم هست برف باریده بود و تمام کوهها سفید بود. اول بهانه آورد که کفش کوه ندارم. [نحف] دریابندری گفت: اندازه پایت چند است؟ گفت: نمره فلان. دریابندری گفت: من یک جفت کفش به این اندازه دارم. هر بهانه که آورد دوستان به رفع آن کوشیدند. . . کلاه مخصوصی آن روز به سر گذاشته بود که در اولین لحظه مرا به یاد «اشکبوس» کتابهای درسی همبازیهای خودم در روزگار بچگی ما انداخت. همه این شباهت را تایید کردند و تا مدت ها او را اشکبوس میخواندند.
این روزها عکسی از آن کوهپیمایی را دیدم که در آن اخوان بود و نجف دریابندری و دکتر [عباس] زریاب خویی و من و چند تن دیگر که الان در این لحظه در حافظه ندارم. عکس تاریخی عجیبی است که اخوان را در حال کوهنوردی نشان میدهد. بعد از این کوهنوردی تا یک هفته تمام عضلاتش کوفته شده بود و درد میکرد و به ما بد و بیراه میگفت که چه دردسری برای او درست کرده بودیم. ولی بعدها خاطره شیرین آن را همیشه در یاد داشت.
از شوخیهای لطیفی که در مورد این کوهنوردی از او به یادم مانده این است که در آن بالا دستهجمعی صبحانه نیمرو خوردیم. اخوان، بعدها، میگفت: «عزیز جان٬ یعنی تو معتقدی که آن نیمرو را در همان پایینها یا در منزل نمیشد خورد؟ اینهمه راه و مشقت برای یک نیمرو؟» و میخندید.
از خاطرات مشترک دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی با مهدی اخوانثالث، برگرفته از کتاب «حالات و مقامات م.امید» [عکس برگرفته از سایت مجله فرهنگی و هنری «بخارا»]
* * *
یادنامهٔ «مهدی اخوانثالث» در این سایت
* * *
از «شفیعی کدکنی» در این سایت:
● بوسههای باران
● از بودن و سرودن
● جرس (بگو به باران)
● شهر خاموش من (خموشانه)
● سفر بخیر (به کجا چنین شتابان)
● ترانههایی بر اساس سرودههای شفیعی کدکنی
● حکایت مهدی اخوانثالث و کوهنوردی «اشکبوس»
● توضیحاتی در باره غزل «رو سر بنه به بالین» مولوی
* * *