[ ۱۳۵۴ ] ـ اینسال هم یکی از سالهای پُر کار و بار میشود. موسیقی و ترانۀ فیلم «ماهیها در خاک میمیرند» را میسازد. ترانۀ «سقف» را. شعرش را از میان سرودههای «ایرج جنتیعطایی» انتخاب کرده و «فرهاد مهراد» میخواند. فیلم «هفتتیرهای چوبی» ساختۀ «شاپور قریب» برای «کانون فکری» را هم تدوین میکند؛ موسیقیاش را هم میسازد.
«منفردزاده» در اینسال بازیگر یک فیلم کوتاه هم میشود. فیلم «دروازه» از «یان اونک»، کارگردان مطرح و مشهور هلندی در آن سالها که از طرف «کانون پرورش فکری» به ایران دعوت شده. فیلمی که جدا از ایفای نقش، ساختن موسیقیاش هم با اوست.
«مسعود کیمیایی» در این سال دو فیلم کوتاه و بلند میسازد. کوتاهش «پسر شرقی» است برای «کانون پرورش فکری»، و بلندش که بلندای همۀ کارهای اوست: «گوزنها». «اسفندیار منفردزاده» برای هر دو کار، موسیقی نوشته است.
برای فیلم «گوزنها» بر متل کودکانۀ «گنجشکک اشیمشی»، آهنگ میسازد و آن ترانه را همراه با موسیقی متن در فیلم کار میکند. این مثل قدیمی در آمیزش با موسیقی و اجرا چنان خوب جا افتاده که انگار از اول همین بوده و هیچوقت دیگر شکلی جز این نخواهد یافت.
در آن سالها مجموعهای از ترانههای محلی و فلکلوریک با صدای «پری زنگنه» اجرا و به بازار آمده و مورد استقبال قرار گرفته است. فضای مناسب و آمادهای است و «منفردزاده» میخواهد متل گنجشکک اشیمشی را هم «پری زنگنه» برای تیتراژ و فصل پایانی فیلم «گوزنها» بخواند. کاری تازه، با صدایی آشنا در اجرای ترانههایی از ایندست در آنروزها.
ولی کار به سادگی آن چند خط متل کودکانه نیست که خوانده و شنیده میشود. «منفردزاده» که جدا از شکل اجرا، در ضمن وسواس «پُرز» صدای خواننده را هم دارد. ـ آنچنان که حکایتش را در ترانۀ فیلم «قیصر» و صدای «سوسن» کردیم ـ در صدای «پری زنگنه» هم دنبال حالت خاصی در لحن و اجراست که هرچه میکند، برای خوانندۀ روشندل ما عینیت نمییابد.
قصد این است که خواننده از «صدای فاخر» و «اپرایی» فاصله بگیرد و به زمزمهای آشنا بهگوش مردم کوچه و بازار برسد. پس با هم یک سر به تماشاخانههای لالهزار میزنند. صحن هنرنمایی «روحپرور»ها. جویا و پرسان خوانندههای زن دیگر، نشانی کافهای در حاشیۀ «خیابان جمشید» ـ جایی نه آنچنان خوشنام ـ را به او میدهند.
پس شبی که «فرهاد شیبانی» هم هست به همراه «پری خانم زنگنه» راه میافتند بروند آن کافه، قاطی مشتریها بنشینند تا نوبت خواندن زن خواننده برسد و پری زنگنه با شنیدنش آن لحن و «پُرز» در صدا را دریابد و به آنچه که «منفردزاده» برای اجرای آن متل کودکانه در نظر دارد برسد.
این رفتن به آن کافه و دیدار با اهل محل و گروه نوازنده و آن زن خواننده، خود حکایتی جدا و مفصل دارد که باید روزی سر فرصت بنویسم.
«گنجشکک اشیمشی» را «فرهاد مهراد» هم میخواند. آنچه را که «پری زنگنه» خواند و با صدای او شنیدهایم اما فقط روی تیتراژ و فصل پایانی فیلم «گوزنها» آمده است. (موسیقی فیلم «گوزنها» را در اینجا بشنوید!)
حکایت این سال پُر بار اما باز با یک ترانه به پایان میرسد. ترانهای به نام «خیال اشرافی» که شعرش را «مسعود کیمیایی» گفته و «منفردزاده» آهنگش را ساخته و آن را در لندن، با ارکستر سیمفونیک آن شهر مینوازد و «گیتی» در همانجا اجرا میکند و میخواندش.
* * *
[ ۱۳۵۵ ] ـ «بهارک» نام فیلمی چهل دقیقهایست که سناریوی آنرا «پرویز دوائی» نوشته است. «منفردزاده» آن را برای «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» میسازد. کارگردانی و تدوین فیلم را خود او انجام میدهد. موسیقی فیلم اما از او نیست. برگرفتههایی از اجرای الکترونیک «کیتارو» از موسیقی کلاسیک اروپاست.
«زکریا هاشمی» را که بهیاد دارید؟ بازیگر فیلم «خداحافظ رفیق» با ترانۀ جمعه، و کارگردان فیلم «زن باکره» با ترانۀ نماز. حالا او رمانی به نام «طوطی» نوشته و فیلمی هم با همین نام و بر مبنای آن رمان با بازی خودش و «بهمن مفید» کارگردانی کرده و ساخته است.
«اسفندیار منفردزاده» موسیقی «طوطی» را میسازد و در کنار آن دوبیتیهایی از سرودههای «باباطاهر» و موسیقی محلی را انتخاب میکند که «بیژن مفید» خالق نمایشنامۀ «شهر قصه» آنها را با صدایی خسته و خراب میخواند. این فیلم به اکران عمومی در نمیآید. همینطور خود رمان «طوطی» که سریع از بازار و بساط کتابفروشیها جمع و خمیر میشود.
این سال از نیمۀ دهۀ پنجاه با موسیقی فیلم «غزل» تمام میشود. فیلمی بر اساس برداشتی آزاد از داستان کوتاه «مزاحم» نوشتۀ «خورخهلوئیس بورخس»، با بازی «محمدعلی فردین» در نقشی متفاوت و «فرامرز قریبیان» و «پوری بنایی» به کارگردانی «مسعود کیمیایی». (داستان و موسیقی فیلم «غزل» را در اینجا بخوانید و بشنوید)
سال بعد، «مسعود کیمیایی» با وامی که از وزارت فرهنگ و هنر گرفته، «سفر سنگ» را دست میگیرد. داستان فیلم بر مبنای نوشتهای از «بهزاد فراهانی» است. مدیریت تولید را «اسفندیار منفردزاده» عهدهدار میشود.
سفر، شروع میشود و «سنگ» راه میافتد. کسی نمیداند که دست رفاقت این دو بچهمحل قدیمی، ـ به غلت و واغلتی ـ زیر این سنگ خواهد ماند و دیوار بلند دوستیها میرود تا در فرو غلتیدنها، بشکند و تمام قد از پا بیفتد.
* * *
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۱
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۲
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۳
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۴
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۵
• یادمان اسفندیار منفردزاده ـ بخش ۶
• کارنامهٔ هنری اسفندیار منفردزاده (شنیداری)
* * *