ختنه‌ی مَمّد (خاطره‌نوشته‌ای از: پرویز دوایی)

پرویز دوایی ختنه محمد

ختنه‌ ممد
خاطره‌نوشته‌ای از: پرویز دوائی
از کتاب «ایستگاه آبشار»
با صدای: راوی حکایت باقی
اجرا: چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۲

چون که ممد بچه شوهر بود، وقتی که قرار شد ختنه‌اش کنند ختنه‌سورانی، چیزی برایش نگرفتند که مثلا کمانچه‌کش یا خیمه‌شب‌بازی خبر کنند و زن‌ها جمع شوند و دایره و دنبک بزنند و شادی کنند. همینطوری قرار شد یک‌روز وسط هفته‌ای سلمانی گذر را خبر کنند که بساطش را بیاورد و ممد را ختنه کند. رفتند و یک آقای لطفی‌ای بود که سر کوچه سلمانی داشت، خبرش کردند.  بعد ماشاالله، بچه نوکر سیزده ـ چهارده سالۀ همسایه بود قرار شد بیاید و دست و پای ممد را نگهدارد. ما هم که تابستان بود و مدرسه تعطیل بود و چند روزی به خانۀ خواهرم که همسایۀ ممد اینها بود به مهمانی آمده بودیم و جزو یک عده‌ای برای تماشای مراسم ختنه جمع شده‌ایم. بیشتر تماشاچی‌ها زن‌های در و همسایه بودند که به‌هوای پوست ختنه خودشان را رسانده بودند. . .

* * *
از «پرویز دوائی» در این سایت
«چرخ خیاطی» برگرفته از مجموعه‌ٔ «ایستگاه آبشار»
«پرویز دوائی، یادنگار روزهای از یاد رفته» (یادداشتی از: راوی)

* * *

طیفور بطائی ـ ماجراهای آقای چوخ بخت‌یوخ (بخش سوم)

طرح از: داریوش رادپور

«ماجراهای آقای چوخ بخت یوخ»
بخش سوم
نوشته‌ی: طیفور بطائی
با صدای: راوی حکایت باقی
اجرا: دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۲

ادامه خواندن طیفور بطائی ـ ماجراهای آقای چوخ بخت‌یوخ (بخش سوم)

طیفور بطائی ـ ماجراهای آقای چوخ بخت‌یوخ (بخش دوم)

طرح از: داریوش رادپور

«ماجراهای آقای چوخ بخت یوخ»
بخش دوم
نوشته‌ی: طیفور بطائی
با صدای: راوی حکایت باقی
اجرا: دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۲

ادامه خواندن طیفور بطائی ـ ماجراهای آقای چوخ بخت‌یوخ (بخش دوم)

طیفور بطائی ـ ماجراهای آقای چوخ بخت‌یوخ (بخش اول)

 

طرح از: داریوش رادپور

ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم

ماجراهای «آقای چوخ بخت‌یوخ» شرح گم‌شدگی، استحاله یافتن و بحران هویت خانواده‌ای است که از ایران اسلامی شده به پناهندگی به  اروپا می‌آیند. روایتی گرچه به طنز، ولی سخت تلخ و گزنده که شاید به نوعی حدیث نفس بعضی از ما و یا کسانی از دور و بری‌های ما هم می‌تواند باشد.

ادامه خواندن طیفور بطائی ـ ماجراهای آقای چوخ بخت‌یوخ (بخش اول)

کیومرث پوراحمد: روز اول دبستان (کودکی نیمه‌تمام)

کیومرث پوراحمد
صدا: راوی حکایت باقی
اجرا: سه شنبه اول مهر ۱۳۸۲

«. . . «آ» بعد هم «ب». نقطۀ «ب» را که گذاشتم، ضربۀ چوب آمد توی سرم. یعنی اشتباه نوشته بودم؟

کلمۀ «آب» را؟ نه، اشتباه نبود. با آن‌همه شور و شوق آموختن، «آب»، «بابا» و چند کلمۀ دیگر را پیش از مدرسه یاد گرفته بودم. پس چرا چوب می‌خوردم؟ این راه و رسم مدرسه است که روز اول، کلمۀ اول، بزنند توی سرت؟

نمی‌دانم آن‌روز، روز چندم مهر بود هر روزی بود، برای من روز اول مدرسه بود. . .»

کیومرث پور احمد روز اول دبستان

لینک‌های مرتبط با مطلب در این سایت:
«آهای معلم بد» سرود و دکلمه «شیهار قنبری»
خاطره‌ای تلخ از روز اول مدرسه به نقل از «کیومرث پوراحمد»
«تسبیح» نوشته: هوشنگ مرادی کرمانی (داستان‌های مجید)
یادی از «اول مهر»، روز شروع مدارس در ایران (نوشته‌‌ای از: راوی حکایت باقی)
«اولی‌ها» فیلمی از «عباس کیارستمی» (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان)

* * *
از «کیومرث پوراحمد» در سایت «راوی حکایت باقی»

* * *

وبلاگ‌خوانی: آمریکار (وبلاگ دلتنگستان)

چارلی چاپلین عصر جدید

آمریکار
از وبلاگ «دلتنگستان»
با صدای: راوی حکایت باقی

بهترین تفریح، کار کردن است. بهترین ورزش، کار کردن است. بهترین لحظات زندگی، لحظات کار کردن است. اصلا بهترین کار، همان کار کردن است.

از بیکاری می‌ترسید؟ کاری ندارد، کار کنید. از تنهایی متنفرید؟ باز هم کار کنید. شب‌ها تا دیر وقت کار کنید. از آینده مطمئن نیستید؟ تا ابد کار کنید. از فکر کردن به زندگی‌تان می‌ترسید؟ خب، فکر نکنید. به جایش کار کنید. هر مشکلی دارید، راهش همین است: هفت روز هفته را از صبح تا شب، و گاهی از شب تا صبح کار کنید.

زندگی زیباست، اگر هم نیست، مهم نیست. چون شما به‌هرحال برای زندگی کردن وقت ندارید. شما کارهای خیلی مهم‌تری دارید. شما کار می‌کنید. . .

* * *

از وبلاگ «دلتنگستان»: عید یعنی: زندگی

* * *

منوچهر احترامی: دزده و مرغ فلفلی

منوچهر احترامی دزده و مرغ فلفلی

منوچهر احترامی را بیشتر ما بابت قصه‌هایی که برای کودکان نوشته می‌شناسیم. و شناخته‌ترین از همه‌ی آنچه که نوشته شاید «حسنی نگو یه دسته گل» با مطلع معروف و آشنای: «توی ده شلمرود ـ حسنی تک و تنها بود»، و باز با همین زمینه و زبان، قصه‌های: «حسنی ما یه بره داشت»، «تخم‌مرغ و فرفری» و «دزده و مرغ فلفلی».

«منوچهر احترامی»، [متولد ۱۶ تیر سال ۱۳۲۰]، رشته‌ی ادبی را در مدرسه‌ی دارالفنون خواند؛ حقوق را در دانشکده‌ی حقوق، و رشته‌ی قضایی را در دانشگاه تهران. وقتی درگذشت [۲۲ بهمن ۱۳۸۷] بازنشسته‌ی سازمان مرکز آمار ایران بود.

اولین مطلب طنزی که برای مجله‌ی «توفیق» می‌فرستد، چاپ می‌شود. شانزده، هفده سالش بوده. بعد در «تهران‌مصور» و «فردوسی» و «گل‌آقا» و مدتی هم در رادیو ـ تلویزیون و برنامه‌های «صبح جمعه»، و «شما و رادیو».

«کیومرث صابری» [گل‌آقا]، گویا جایی نوشته: «به نثر و شعر او رشک می‌برم.» و «ابوالفضل زرویی نصرآباد»، قصاید او را به‌قوت قصاید کلاسیک ایران و طنزش را از بهترین و ماندگارترین نوشته‌ها می‌داند.

* * *

error: Content is protected !!