بابا دقمرگ شد و مُرد

علی حاتمی مرتضی احمدی

شهر، شهر فرنگه
(تیتراژ فیلم حسن کچل)
نوشته: علی حاتمی
صدا و اجرا: مرتضی احمدی

علی حاتمی نه فقط فیلمساز صاحب سبک که در ضمن آدم خوبی هم بود. اهل مرام  و افتادگی و دست آدم افتاده را گرفتن. از دست‌گیری جلال مقدم در روزگار تنگدستی و پریشانی‌اش ـ با نقشی که در فیلم دلشدگان به او داد ـ تا دریافتن مرتضی احمدی ـ در روزهای بحرانی تامین مخارج بیماری لاعلاج همسرش ـ به بهانه‌ی قطعه‌ی ضربی‌خوانی که می‌خواست در عنوان‌بندی فیلم حسن کچل استفاده کند.

مرتضی احمدی در کتاب زندگی‌نامه‌ی خود می‌نویسد:
«در فروردین‌ماه سال ۱۳۴۹ در شرایطی که همسرم با بحرانی‌ترین روزهای پایانی زندگی‌اش دست به گریبان بود (او بیش از شش سال دچار بیماری سرطان بود) من ناچار برای مراقبت بیشتر از او و رسیدگی به وضع فرزندانم، نومیدانه شب را به روز و روز را به شب می‌سپردم و از فعالیت‌های هنری به دور مانده بودم. اما یک روز آقای علی حاتمی نویسنده و کارگردان به وسیله‌ی تلفن از من خواستند برای انجام کاری به استودیو طنین بروم. از آنجا که نیاز شدیدی به حال و هوای دیگری داشتم و به تصور خودم استودیو مناسب‌ترین مکان بود، این دعوت را پذیرفتم و راهی آنجا شدم.

ایشان در اتاق فرمان در انتظارم بود؛ آقای امیر بیداریان استاد نوازنده‌ی تنبک هم حضور داشت؛ نوشته‌ای به من داد و خواست که با مرور کردن آن خود را آماده‌ی ضبط کنم. قطعه‌ای بود به نام «شهر فرنگ» برای عنوان‌بندی فیلم سینمایی «حسن کچل» که بایستی به صورت ضربی آن را اجرا می‌کردم.

سالها آرزوی چنین موقعیتی را داشتم. مصمم شدم از تمام ذوق و استعدادم امداد بگیرم که نه تنها اثری از خود به یادگار گذاشته باشم، بلکه این هنر مورد توجه عامه را که سالها قبل از سینه‌ی مردم کوچه و بازار جوشیده و گوشه‌ی زیبایی از فرهنگ عامیانه این مرز و بوم را تشکیل داده بود، به جایگاهی درخور مقامش برسانم.

ساعت یک بعدازظهر آماده‌ی ضبط شدم. در استودیو فقط صدابردار، نوازنده‌ی تنبک و علی حاتمی حضور داشتند. ضبط ترانه در ساعت یک‌ونیم بامداد با وسواس و تکرار چندین باره به پایان رسید و پس از بازبینی، اجرای آن مورد پسند قرار گرفت.

سرانجام فیلم به روی پرده‌ی سینما رفت و با چنان استقبالی روبرو شد که کم‌نظیر بود و متعاقبا رادیو ایران هم پس از پخش همان ترانه، مرا به عنوان خواننده‌ی رسمی شناخت و دستمزد هم برایم تصویب کرد.»

برگرفته از کتاب: من و زندگی، خاطرات مرتضی احمدی، انتشارات ققنوس، چاپ اول، ۱۳۷۸، صفحه‌ی ۱۸۴ تا ۱۸۶

شهر فرنگی

شهر، شهر فرنگه، خوب تماشا کن، سیاحت داره؛ از همه رنگه.
شهر، شهر فرنگه، تو دنیا هزار شهر قشنگه.

شهرها رو ببین با گنبد و منار، شهرها رو ببین با بُرح زنگ‌دار، مردم مو طلا، شهرها رو ببین با مردم چشم سیا، که همه یه‌جور می‌خندن و همه آسون دل می‌بندن و توی همه‌ی شهرها هنوز گل در میاد.

آسمون آبیه همه‌جا، اما آسمونِ اونوقت‌ها آبی‌تر بود، رو بوما همیشه کفتر بود.
حیاط‌ها باغ بودن؛ آدمها سردماغ بودن، بچه‌ها چاق بودن، جوونا قلچماق بودن، دخترا با حیا بودن، مردما باصفا بودن، حوض پُر آبی بود، مرد میرآبی بود. شبا مهتابی بود، روزا آفتابی بود، حالی بود، حالی بود. نونی بود، آبی بود.

چی بگم؟ نون گندم مال مردم اگه بود، نمی‌رفت از گلو پایین به خدا، اگرم مشکلی بود، آجیل مشکل‌گشا حلش می‌کرد. بچه‌ها بازی می‌کردن تو کوچه، جمجمک برگِ خزون، حمومک مورچه داره، بازی مردِ خدا، کو؟ کجاست مردِ خدا؟

سلامی بود، علیکی بود، حال جواب سلامی بود. اگه سرخاب سفیدآب رو لُپ دخترا نبود، لُپ دخترا مثل گُل انار گُلی مُلی بود.
سفره‌ها گر همه هفت رنگ نبود، همه آشپزخونه‌ها دود می‌کرد. خُروسا خُروس بودن، حال آواز داشتن، روغنا روغن بود، گوشتی بود، دُنبه‌ای بود. ای ی ی، شبِ جمعه‌ای بود. برکت داشت پولا، پول به جون بسته نبود. آدم از دست خودش خسته نبود.

نونی بود، پنیری بود، پسته‌ای بود، قصه‌ای، قصه‌ای بود، قصه‌ی کک به تنور، قصه‌ی حسن کچل!

قصه هر چی شنیدی پاک فراموش بکُن، بیا و به قصه‌ی حسن کچل گوش بکُن! توی یک باغ بزرگ، که همه دور تا دورش گُل‌کاری بود، یک عمارت بودش، تو همه عمارتا این یه عمارت شاهکار معماری بود. دور تا دور عمارت، چار تا استخر بزرگ، که توشون لب به لب از ماهی بود. همه روز تنگِ غروب، که آب فواره‌ها وا می‌شدن، ماهی‌های قرمز یک‌وجبی، به بلندی آب فواره‌ها می‌پریدن.

این خونه که توی شهر نگین انگشتر بود، مالِ شیپورزن مردِ بلنداختر بود. آقا شیپورچیه توی میدون مشق، همیشه مارش می‌زد. شیپور ایست، خبردار می‌زد.
ولی شب‌ها تو خونه حالی داشت. حالی می‌کرد. واسۀ اهل خونه آهنگِ حال‌دار می‌زد. عدس‌پلو، رشته‌پلو، رِنگِ خاله رورو می‌زد. چون‌که زنش بی‌بی خانوم، نُه ماهه حامله بود. آقا شیپورچی آرزو می‌کرد که زنش پسر بزاد، یه پسر کاکُل زری.

اما از بختِ بدش، بچه بی‌کاکُل شد، کچل و کوچل و هم کاچل شد. سر نگو آینه بگو، سر مثالِ کفِ دست. واسه درمون یه ددونه مو نداشت. جالیزا سبز شدن، بوته شدن، صیفی دادن، اما یک مو رو سر حسن کچل سبز نشد. بابا دق‌مرگ شد و مُرد!

* * *

نمی‌دانم در جمع بازدید کنندگان این صفحه کسی هست که «شهر فرنگ» دیده و یادش باشد یا نه؟
جعبه‌ای چهارگوش سوار بر چهار چرخه‌ای قابل حمل، با یکی دو دریچه‌ی گرد، که چشمی‌هایی برای دیدن عکس‌هایی اکثرا رنگی‌ای بود که به ترتیب از پی هم به رؤیت می‌رسیدند. انتخاب و ترتیب آمدن عکس‌ها البته بستگی به ذوق مرد «شهر فرنگی» و ذهن داستان‌پرداز او داشت.

استقبال عامه و مردم کوچه و بازار از این نمایش و رسانه‌ی سمعی ـ بصری چنان بود که «شهر فرنگی» بودن برای خودش شغلی به‌حساب می‌آمد و بودند کسانی که از طریق گرداندن جعبه‌ی «شهر فرنگ» خود در کوی و برزن، امرار معاش می‌کردند و شب‌ها نان به خانه می‌بردند.

امروزه روز دیگر نه تنها نسل «شهر فرنگی»ها که مجموعه‌ای از تخیل و داستان‌پردازی، نقالی و بازی با اصوات و صدا و آشنایی به زیر و بم کلام موزون و مسجع بود منقرض شده که تنها نامی در خاطرها و یادی از آن‌ها در خاطره‌ها مانده است.

کسانی که فیلم «حسن کچل»، ساخته‌ٔ «علی حاتمی» در سال ۱۳۴۹، را دیده‌اند باید به‌یاد داشته باشند که آن فیلم با مقدمه‌ای بر معرفی و حکایت قصۀ قدیمی و فولکلور «حسن کچل» و با لحن و کلام معروف و خاص شهرفرنگی‌ها، و تصاویری از همان‌دست که از چشمی‌های جعبه‌ی «شهرفرنگ» دیده‌ایم شروع می‌شد.

روایت این مقدمه را «مرتضی احمدی» هنرمند ارزنده و شاخص‌ترین نام در اجرای ترانه‌های مردمی و کوچه و بازار، به عهده داشت.

از آنجا که «تنها صداست که می‌ماند»، صدای این بخش از فیلم را با یاد آن داستان دوران کودکی اینجا می‌گذارم تا بماند و دوستداران بشنوند. متن پیاده شده را هم می‌نویسم تا جوانترها و نسل امروز درک و دریافت بهتری از جملات و اصطلاحاتی که بیان می‌شود داشته باشند.

* * *

از «علی حاتمی» در سایت «راوی حکایت باقی»
● دهن مهن، کلون ملون
● این دل لانتوری خودشو باخته
● ما که دنیامون شده آخرت یزید
● ای‌وای که چقدر دشمن داری خدا
● تک‌گویی در فیلمهای «علی حاتمی»
● «ستار خان» با صدای «بیژن مفید»
● با «پریسا» از قلب حافظیه تا «سوته‌دلان»
● مجموعه ترانه‌های فیلم موزیکال «حسن کچل»
● بابا دقمرگ شد و مُرد (تیتراژ فیلم حسن کچل)
ترانه‌های سکانس تصنیف‌فروش در فیلم «سوته‌دلان»

* * *

error: Content is protected !!