پوران: در آرزوی صلح

پوران در آرزوی صلح

در آرزوی صلح (نغمه صلح)
شعر: کریم فکور
آهنگ: انوشیروان روحانی
خواننده: پوران

خدایا! خدایا! بیفکن نوری به دلها
خدایا جهان را رها کُن از جنگ و غوغا
چه می‌شد اگر در نهاد بشر
نبود اثر از خشم و کینه و شر
چه می‌شد اگر در زمانه نبود
نشانی از بدسرشت و حسود
چه می‌شد این دنیا اگر بر کام ما بود
به جای این جنگ و جدل صلح و صفا بود
بُوّد همه‌جا دود و آتش و خون
فتاده جهان در طریق جنون
ز سوز دلم نامه سوزد اگر
کُنم گله‌ها از فریب و فسون
چه خوش‌ بُوَد آندم که خلق جهان
رها شود از جنگ و محنتِ آن
به شیوه‌ی این سرزمین کُهن
بُوَد همه‌جا صلح و امن و امان

* * *

پوران: راستی چه زود می‌گذره

پوران راستی چه زود می‌ گذره

راستی چه زود می‌گذره
شعر: جهانبخش پازوکی
آهنگ: جهانبخش پازوکی
خواننده: پوران شاپوری

زندگی راستی چه زود می‌گذره
آدم از فردای خود بی‌خبره

گاهی از مدرسه و کیف و کتاب گفتی برام
گاهی از شیطونی‌های بی‌حساب گفتی برام
گاهی از مردم بی‌عاطفه نالیدی واسم
گاهی از عاشقی و رنج و عذاب گفتی برام

زندگی راستی چه زود می‌گذره
آدم از فردای خود بی‌خبره

کاشکی می‌شد که بخندم همیشه
چکنم! دست خودم نیست، نمیشه
دیگه اون روزهای زیبا نمیاد
دیگه اون خنده به لبها نمیاد

زندگی راستی چه زود می‌گذره
آدم از فردای خود بی‌خبره

♫  LP Cover  ♫

* * *
ترانه‌شناسی جهانبخش پازوکی (پوران)

* * *

پوران:‌ نیلوفر

پوران نیلوفر

نیلوفر
شعر: نواب صفا
آهنگ: عباس شاپوری
خواننده: پوران شاهپوری

ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته‌ای تو
ترک من و دل ای مَه گفته‌ای تو

ای دختر صحرا نیلوفر، آه نیلوفر، آه نیلوفر
در خلوتم بازآ نیلوفر، آه نیلوفر، آه نیلوفر

تویی نامهربان یا من، نکُن جور و جفا با من
روم در کوه و صحرا بلکه بین سبزه‌ها
ای نوگل دیر آشنا یابم تو را، یابم تو را

آسمانی دلبر من
عشق من نیلوفر من
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته‌ای تو
ترک من و دل ای مَه گفته‌ای تو

ای دختر صحرا نیلوفر، آه نیلوفر، آه نیلوفر
در خلوتم بازآ نیلوفر، آه نیلوفر، آه نیلوفر

* * *

پوران: دعا (زمین تر)

پوران دعا

دعا
(زمین تر)
شعر: نادر نادرپور
آهنگ: انوشیروان روحانی
خواننده: پوران

زمین، زمینِ تر بود
هوا، هوای باران. شبِ خزان
شبی چو من مشوش،
و من کنارِ آتش، دعا کُنان
که مگر برخیزد بادِ سحری
خبر آرد از آن یارِ سفری
ناگه آتش خاکستر شد
بانگی از تاریکی بَر شد:
«که چرا جانا بی‌مهرم می‌خوانی
به خطا یادم از خاطر می‌رانی»
همه شب چون آتش بیدارم
که غمی سوزان در دل دارم
تو مپنداری در خوابم
که به دیدارت بی‌تابم
گل قاصد از راه آمد
مژده‌ای بس دلخواه آمد:
«که اگر لَختی از خود درگذری
دمِ صبح‌ات از وی آرم خبری»
ناگهان بادی نجوا کرد
یاد او در من غوغا کرد
«که چرا جانا بی‌مهرم می‌خوانی
به خطا یادم از خاطر می‌رانی»

* * *
یادنامه‌ی «نادر نادرپور» در این سایت

* * *

error: Content is protected !!