مهدی اخوانثالث «آواز کرک» را در فروردین سال ۱۳۳۵ سروده است. این شعر از سوی شاعر به «صادق چوبک» نویسندهٔ معاصر پیشکش شده؛ و اولین بار در همان سال [۱۳۳۵] در مجموعهٔ «زمستان» بهچاپ رسیده است.
برچسب: یادداشتهای راوی
«ابراهیم زالزاده» و «انتشارات فرهنگی ابتکار»
ابراهیم زالزاده، نویسنده، پایهگذار و مدیر «موسسۀ فرهنگی ابتکار» بود. او یکی از اولین قربانیان سلسله جنایاتی شد که به «قتلهای زنجیرهای» شهرت یافت.
«منوچهر اسماعیلی» و آن صداهای ماندگار
«تنها صداست که میماند»
با یاد استاد «منوچهر اسماعیلی» که از جهان فانی درگذشت و صدای ماندگارش را برای ما باقی گذاشت.
● دهن مهن، کلون ملون (فیلم مادر)
● ما که دنیامون شده آخرت یزید (فیلم سوتهدلان)
● ایوای که چقدر دشمن داری خدا (فیلم سوتهدلان)
● گفتگوی «حسن کچل» با همزاد (فیلم حسن کچل)
● ترانههای سکانس تصنیففروش در فیلم «سوتهدلان»
● ترانه فیلم «دور دنیا با جیب خالی» (موسیقی: اسفندیار منفردزاده)
* * *
یادی از بانو لرتا هایراپتیان
لرتا هایراپتیان همراه با همسرش عبدالحسین نوشین از آغازگران و نوآوران تئاتر ایران بود. او ۲۷ سال پیش در چنین روزی (هفتم فروردینماه) در پرتافتادگی غربت درگذشت. تا نگویند که از یاد فراموشانند، صدای آوازش را بشنویم که شرح پریشانی سروده وحشی بافقی را میخواند. یادش گرامیباد.
نرگس غمزهزنش، اینهمه بیمار نداشت
سنبل پُر شکنش، هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمیِ بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش، من بودم
باعثِ گرمی بازار شدش، من بودم
عشقِ من شد سببِ خوبی و رعناییِ او
داد، رسوایی من، شهرتِ زیباییِ او
بسکه دادم همهجا شرحِ دلاراییِ او
شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او
این زمان، عاشقِ سرگشته، فراوان دارد
کی سرِ برگِ منِ بیسر و سامان دارد؟
* * *
● برای شناخت بیشتر از شخصیت و زندگی بانو لرتا و عبدالحسین نوشین و ماجراهای عجیب و پیچیدهی زندگی ایشان، این پادکست در رادیو تراژدی را [در اینجا بشنوید.]
* * *
حکایت وحشی بافقی و شرح پریشانی او
در تاریخ ادبیات ایران شاعرانی داریم که گرچه صاحب «دیوان» و مجموعهٔ اشعار هستند، ولی اغلب یکی دو سروده از آنهاست که برای مردم بیشتر شناخته شده است. نمونهاش «وحشی بافقی» شاعر نامآشنا و آن ترکیببند یگانهاش با مطلع «دوستان! شرح پریشانی من گوش کنید.» اولبار چند بند از این شعر در کتاب فارسی دوره دبیرستان در دههٔ پنجاه به چاپ رسید. پیش از آن بانو «لُرتا هایراپیتان» در سال ۱۳۰۷ بخشی از این سروده را در اُپرت «یوسف زلیخا» خوانده بود. نزدیک به نیمقرن بعد بار دیگر آهنگسازانی به سراغ این ترکیببند از وحشی بافقی رفتند و ترانههایی از آن ساختند که از برنامهٔ گلهای جاویدان در رادیو، تا سینمای فیلمفارسی و تماشاخانههای لالهزار خوانده شد و اقشار مختلف مردم با سلیقههای متفاوت با این سروده آشنا شدند.
دوستان! شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانیِ من، گوش کنید
قصهٔ بیسر و سامانیِ من، گوش کنید
گفتوگوی من و حیرانیِ من، گوش کنید
شرح این آتشِ جانسوز، نگفتن تا کی؟
سوختم! سوختم! این راز، نهفتن تا کی؟
روزگاری، من و دل ساکنِ کویی بودیم
ساکنِ کوی بُتِ عربدهجویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهُ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسلهمویی بودیم
کس در آن سلسله، غیر از من و دل، بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند، نبود
نرگس غمزهزنش، اینهمه بیمار نداشت
سنبل پُر شکنش، هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمیِ بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش، من بودم
باعثِ گرمی بازار شدش، من بودم
. . .
. . .
* * *
حبیبالله بدیعی نغمهپرداز ترانههای ماندگار
در جمع آهنگسازانی که ساز تخصصیشان ویلون است «مهدی خالدی»، «علی تجویدی»، «حبیبالله بدیعی»، «پرویز یاحقی» و «همایون خُرم» را «پنج سوار سرنوشت موسیقی ایران» مینامندند.
ویژهنامهی نوروز
مجموعهای از ترانههای خاطرهانگیز بهاری ـ نوروزی با صدای خوانندگان مختلف و مطالب خواندنی به شکل شنیداری با موضوع بهار و نوروز که در این سایت منتشر شده است.
احمد شاملو (صدای شاعر) مرگ وارتان [نازلی]
بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.
احمد شاملو: من و تو، درخت و بارون (مجموعه ترانهها)
به زبان محاوره و شکستهنویسی «احمد شاملو» را در شعر، بیشتر با سرودههایی چون «پریا» و «قصهی دخترای ننه دریا» بهیاد داریم. خود او در این باره گفته است:
ادامه خواندن احمد شاملو: من و تو، درخت و بارون (مجموعه ترانهها)
محمدجعفر محجوب: حریم و حرمت آتش
«قاشقزنی، فالگوش ایستادن، آجیل مشکلگشا و بسیاری از این مسائل ریشه در معتقدات باستانی و پیش از اسلام ایران داره. . . اما بهطور مسلم اینکه از روی آتش بپرند ارتباطی به مراسم باستانی ما نداره. برای اینکه آتش را ما مقدس و بسیار پاکیزه میدانستیم. تا این حد که هماکنون موبد وقتی میخواد در برابر آتش و نیایش بهجا بیاره، چیزی دم دهن خودش میبنده که به او میگویند: «پنام». برای اینکه آلودگی نفس او به آتش نرسه.