چه شد که دوستم داشتند یا «زندهباد آب»
نوشتۀ: ساموئل یاکوولیویچ مارشاک
(۱۸۸۷ ـ ۱۹۶۴)
برگردان: احمد شاملو
انتشارات امیرکبیر
تهران ۱۳۵۶
در مجموعهای که از سرودههای «احمد شاملو» در دست است، چند شعر به زبان محاوره نیز وجود دارد. (از جمله «من و تو، درخت و بارون» و دو «شبانه» که به شکل ترانه هم اجرا شده است) او با همین توانایی در سرایش به زبان شکسته، در گسترهٔ ادبیات کودکان هم حضوری پُر رنگ دارد. منظومههای «پریا»، «قصهی دخترای ننه دریا» و «قصهی مردی که لب نداشت» نمونههایی از آن هستند.
در مجموعه کارهای شاملو برای کودکان اثری کمتر شناخته شده هم وجود دارد به نام «چه شد که دوستم داشتند» که برگردانی به شعر از نوشتهی ساموئل مارشاک نویسندهی روسی است. این کتاب با تصویرگری ضیاءالدین جاوید به چاپ رسیده است. در تکمیل فهرست آثار احمد شاملو در این سایت از حُسن اتفاق به نسخهای از این کتاب برخوردم که در وبلاگ «در سایهسار شعر و ترانه» به شکل نوشتاری و شنیداری در دسترس بود.
نویسنده در توضیح ایدهی انتشار این کار از شاملو نوشته بود:
«متاسفانه من اصل این کتاب را در دست نداشتم و شعر از طریق دوستی به دستم رسید. با این وجود حیفم آمد که منتشر نشود و از یاد برود. من شعر را به شکل روایت برای کودکان خواندهام، ولی در نوشتن تا جایی که قافیه اجازه میداد، املاء صحیح کلمات را به کار بردهام تا چشم کودکان با شکل درست واژهها آشنا شود. با تشکر فراوان از روزبه شیخها که مرا در پیدا کردن متن شعر یاری کرد.»
میدانی پتوم چه کار کرد؟
تا مرا دید فرار کرد
ملافه یک خُرده ناز کرد
بعد پر زد و پرواز کرد
پتو دوید، بالش رفت
ملافه به دنبالش رفت
پتو پر و بالش پر
ملافه و نازبالش پر
به شمع گفتم بیداری؟
پر زد روی پیشبخاری
دستم پی دفتر رفت
آن هم ز دستم در رفت
دفتر چرک و پاره
انگار از من بیزاره
سماور را که دیدم
زود به سویش دویدم
سماور خرس گنده
دلش را گرفت از خنده
از پیش من بهدر رفت
ریخت شکر و تندتر رفت
از بس که تند گریختش
قوری چایی را ریختش!
مرا میگویی چُرتم برد
به رگ غیرتم خورد
«سماور کلهگنده
چرا به من میخنده؟»
به هر چه دست زدم من
بیخودی دست زدم من
همه به من خندیدند
دور سرم چرخیدند
«چرخ، چرخ، عباسی
خدا منو نندازی!»
اتو و چکمه و شمع
همه به دنبال هم
نان و کتاب و قندان
قهقه زنان و خندان
دور سرم چرخیدند
رژه رفتند، خندیدند
«چرخ، چرخ، عباسی
خدا منو نندازی!»
ناگه از ته دالان
دستشویی لنگلنگان
آمد و پهلویم وایستاد
سری به من تکان داد
گفت: «ای امان! چه چیزی!
سیاهی مثل دیزی!
تو بچهای یا آفت؟
نگاهش کن، کثافت!
دماغ جوهریش را
زلفهای دُمخریش را!
دستهای زخم و ذیلش!
ناخنهای مثل بیلش!
جوجهٔ مُرغ و اردک
بچهٔ گربه و سگ
سوسکها و بچهموشها
شغالها و خرگوشها
که از آدم به دورند
صبح دست و رو میشورند
تو هم آدمی ماشالله
خیر نبینی ایشالله
از بس که چرک داری
جوراب ز پات فراری
من دشمن کثیفهام
رئیس کل لیفهام
میخواهی صدا کنم من؟
جیغم را هوا کنم من؟
تا لگن و لیف و شانه
بگیرند و دانه دانه
تمیز و پاکت کنند
نقل و نباتت کنند؟»
گفت و جوشید و سر رفت
ناگه ز کوره در رفت
داد کشید توی دالان
«بچهها به پیش همالآن
لشگر من کجایید!
امر میکنم بیایید!»
هنوز تمام نگفته
روزت به بد نیفته
کیسه و لیف و صابون
پریدند توی سالن
گرفتندم به شستن
میشستند و میگفتند:
«بچه دیزی را میشوریم
مو بزی را میشوریم
قابدستمال را میشوریم
کثیف سال را میشوریم»
اول صابون پرید پیش
موها را گرفت، بیتشویش
هی پس میرفت و هی پیش
میکرد کف و میزد نیش
از دست لیف توری
میجوشیدم عین قوری!
این لیف نبود، چماق بود
راستراستی موی دماغ بود
پا به فرار گذاشتم
همه را بیکار گذاشتم
تو کوچه، تو خیابان
تو چارراه، تو میدان
دویدم و دویدم
به پارکشهر رسیدم
پریدم از دیوارچه
یک جست زدم تو باغچه
اما لیف عقبسرم کرد
چسبید و منترم کرد
تمساح رسید به دادم
اگرنه جون میدادم
تمساح میرفت به گردش
آقازادههاش به گردش
میرفت و پا به پایش
میرفتند بچههایش
تمساح که لیف را دید
دهان را وا کرد و خندید
میدانید برام چه کار کرد!
لیف را یک لقمه خام کرد!
بعدش به من نگاه کرد
فکش را جابهجا کرد
چشمهایش را تابهتا کرد
نوک دمش را هوا کرد
داد زد سرم: «دیوانه!
زودی برو به خانه
بشور ریخت بلایت
صورت و دست و پایت!
شیطونه میگه چارهاش کُن
مهمان آروارهاش کُن
حیفت میآد که گاهی
از کثافت درآیی؟
گوش کُن به من کلمپیچ!
این بار که دیدمت، هیچ!
باز اگه کثیف ببینم
جفت گوشهات را میچینم!»
گفتم که: «چشم قربان!»
گذشتم از خیابان
نپرس چهجور دویدم
چهجور به خانه رسیدم
همینقدر تو سالون
سوار شدم روی صابون
«دستشویی جان دخیلم
بشور که چرب و چیلم»
بشور و بمال راه افتاد
تا نسل چرک بر افتاد
دیدم ناگاه شلوارم
دوید فوری کنارم
خودش فوری به پام رفت
کیف پیش کتابهام رفت
مُربا رفت لای نون
گفت: «بیا بخور، عزیز جون!»
شیرینی و نان قندی
با جوز قند هندی
من را که تمیز دیدند
توی دهانم پریدند
دفترم و کتابم
پاکنویس حسابم
آمدند و آشتی کردن
با من روبوسی کردند
دستشویی تا مرا دید
دهان باز کرد و خندید
آمد جلو بوسم کرد
به اصطلاح لوسم کرد
گفت! «به به چه چیزی
که بیستی از تمیزی
حالا دوستت میدارم
تو را روی چشمم میگذارم
تمیز شدی ماشالله
زنده باشی ایشالله»
بچهٔ خوب همیشه
صبح که از خواب پا میشه
میشوید دست و رویش
میکُند شانه مویش
همیشه سربلنده
حرف میزنه، میخنده
بچهٔ بد به عکسش
چون که دستهاش کثیفه
دستهایش را که میبینه
از شرم سرش پایینه
آی زنده باد صابون
شانه و گرد دندون
مسواک و حولهٔ نرم
تشتک و آب نیمگرم
بچههای خوب، بیاین!
از تو اتاق، پایین!
استخر آب آبی
مگر هنوز تو خوابی؟
شیرجه بزن ماشالله
جون تو حیفه والله
چه کاسه و چه تشتک
چه وان، چه دوش، چه لاوک
چه دریا، چه رودخونه
چه شیر آب تو خونه
درود و آفرین باد
بر آب پاکبنیاد
* * *
از آثار احمد شاملو در حوزهی ادبیات کودک در این سایت:
● منظومهی «پریا»
● مردی که لب نداشت
● قصهی دخترای ننه دریا
● آهو و پرندهها [نیمایوشیج]
● یل و اژدها [آنگل کارالیچف]
● مسافر کوچولو [آنتوان دوسنت اگزوپری]
● زندهباد آب [ساموئل یاکوولیویچ مارشاک]
● خروس زری پیرهن پری [آلکسی تولستوی]
* * *
آثار «احمد شاملو» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *