امروز (۲۰ اسفند ماه) سالروز تولد «بهروز وثوقی» است. بازیگری که تواناییاش در هنر دوبله و صدا پیشگی هم کم از نفشآفرینیهایش در سینما نیست. او چند سال پیش در همراهی با ایدهای از «اسفندیار منفردزاده» چند داستان کوتاه از نویسندگان معاصر را خواند که «قصهی سنگ صبور» از صادق هدایت یکی از آنها بود. با شادباش و آرزوهای خوب برای او.
۲۱ شهریور ماه امسال، نیمقرن از نمایش فیلم «خاک» ساختهی «مسعود کیمیایی»، بازی «بهروز وثوقی» و موسیقی «اسفندیار منفردزاده» گذشت. در پنجاهمین سالروز نمایش این فیلم، خاطرهی بهروز وثوقی را از صحنهی چال کردن او در خاک ـ به نقل از زندگینامهی او ـ بخوانید و آن صحنه را هم ببنید.
در فیلمهای علی حاتمی موسیقی، تصنیف و ترانه جایگاه خاص خود را دارد. از «حسن کچل» و «باباشمل» که هر دو فیلم موزیکال بودند تا «دلشدگان» که داستان سفر گروه نوازندگان ایرانی برای ضبط تصنیف و موسیقی است.
فیلم «قیصر» چنین روزی (دهم دیماه سال ۱۳۴۸) در سینماهای تهران به نمایش درآمد. در سالگرد نمایش این فیلم، مجموعهای نوشتاری، دیداری و شنیداری در بارهی فیلم «قیصر» را بخوانید، ببیند و بشنوید.
شاید اگر نه همه، ولی اکثر ما پدیدۀ «نخستین عشق» را در گذشتۀ نوجوانی و جوانیمان به نوعی تجربه کرده باشیم. عشقی که رد خاطرۀ پاک و معصومش هنوز هم در گذر یاد و خاطرات ما باقی مانده. تجربۀ نخستین عشق «بهروز وثوقی» را بهنقل از کتاب زندگینامۀ او بشنوید!
کارگردان و فیلمنامهنویس: مسعود کیمیایی، دستیار کارگردان: عبدالله غیاثی، مدیر فیلمبرداری و تدوینگر: نصرتالله کنی، دستیار فیلمبردار: نریمان پیرام، منشیهای صحنه: آریانا فرشاد، حمید یکتا، امور فنی: استودیو مهرگان، صدا و افکت: حسین بدیعی، موسیقی متن: اسفندیار منفردزاده، شعر: شهیار قنبری، خواننده: فرهاد، عکاس: امیر نادری، تیتراژ: عباس کیارستمی، تدارکات: جلال پیشوائیان، نورعلی مزینانی، عبدالله زهری، نصرت کریمی، اردلان، گریم: ابوالقاسم ملکوتی، طراح پوستر: مسعودی، تهیهکننده: علی عباسی، بازیگران: بهروز وثوقی، فریبا خاتمی، بهمن مفید، حسن شاهین، محسن مهدوی، جلال پیشوائیان، محمود تهرانی، پروین ملکوتی، نادره، پیمانه، امیرحسین خانشهری، شالچی، فیضی، امیلی، سعید کنگرانی، مدت زمان: ۱۱۰ دقیقه، محصول: سازمان سینمایی پیام، نمایش: ۱۰ آذر ۱۳۴۹ در سینماهای: مولنروژ، رنگینکمان، ژاله، همای، توسکا، چرخوفلک، اورانوس، فیروزه، پاسارگاد، مهتاب، رکس، شهوند، نپتون، لیدو، دیانا، اسکار.
رضا (بهروز وثوقی) و عباس (بهمن مفید) از تیمارستان میگریزند و با چند سارق گاوصندوق کارخانهای را میربایند. رضا پولها را برمیدارد و همراه عباس از سارقان جدا میشود. رضا عباس را به تیمارستان میرساند و خودش روز بعد به او ملحق میشود. جوانب بهنام فرخ (بهروز وثوقی)، که به رضا شباهت دارد، به تیمارستان میرود تا در بارۀ بیماران روانی تحقیق کند، و بههمین منظور خود را به هیئت بیماران روانی درمیآورد. رضا که متوجه این شباهت شده بهجای فرخ از تیمارستان خارج میشود و به کمک رانندۀ فرخ (جلال پیشوائیان) وارد خانۀ مجلل عموی فرخ (محسن مهدوی) میشود و به فرنگیس (فریبا خاتمی)، نامزد فرخ، برمیخورد. فرنگیس به رضا علاقمند میشود و رضا ناگریز حقیقت را برای او فاش میکند. رضا تصمیم میگیرد پولهای سرقت شده را تحویل بدهد، اما سارقان او را زخمی میکنند و پولهای سرقت شده را میربایند، و بلافاصله توسط پلیس دستگیر میشوند. رضا با پیکری زخمی، سوار بر موتور با کامیون حمل زباله تصادف میکند و کشته میشود. [عباس بهارلو، فیلمشناخت ایران، جدل اول، نشر قطره]
از ایدهها و ابتکارات دیگر «اسفندیار منفردزاده» یکی هم بدعت استفاده از ترانه برای موسیقی متن فیلم در سینمای ایران، و شکستن سنت جا افتادۀ «آواز خواندن آرتیسه» در صحنهای از فیلم است.
ترانۀ «مرد تنها» (با صدای بیصدا)، با صدای «فرهاد مهراد» با ملودی آهنگی که بر متن فیلم سوار است، روی صحنههایی که «رضا»، سوار بر موتورش، در شبزدگی خیابانهای تهران میراند اولین ترانۀ متن فیلم است که شعرش را «شهیار قنبری» سروده. اولین شعر بدون وزن یا به اصطلاح «سپید» است که ترانه میشود. [در اینجا بخوانید.]
علی حاتمی، دومین فیلم خود، «طوقی» را میسازد. بازیگران اصلی آن، نقشآفرینان فیلم «قیصر» هستند. موسیقیاش را هم «اسفندیار منفردزاده» ساخته. او از ضرب و زنگ «قیصر» ـ در گذرش از زیر بازارچه ـ میگذرد و دلریختگی «آسید مرتضی» و پرسههایش در زیر هلالیهای بازار کاشان را به ضربههای مضراب سنتور مینوازد.
موسیقی این فیلم با در نظر داشت موسیقی نواحی بلوچستان ساخته و پرداخته شده است با به کار گرفتن سازهای خاصی چون سیتار، و بهرهگیری از ملودیهای موسیقی محلی آن منطقه. در اجرای آن، «فرید زلاند»، طبله و «استاد هاشم چاچه محمود» افغانی سیتار آن را مینوازد.
کارگردان و فیلمنامهنویس: مسعود کیمیایی، دستیارکارگردان: محمدرضا کوفرد، مسعود سلطانی، بر اساس داستانی از: محمود دولتآبادی، مدیر فیلمبرداری: نعمت حقیقی، دستیار فیلمبردار: جمشید فرجی، امور فنی: استودیو میثاقیه، صدا: روبیک منصوری، دستیار: رضا قویدل، تدوینگر: عباس گنجوی، موسیقی متن: اسفندیار منفردزاده، چاپ و لابراتوار: بهرام مؤمنی، عکاس: کیومرث درمبخش، خط: هاردی، مدیر تدارکات و گریم: صنعان کیانی، طراح پوستر: مرتضی ممیز، تهیهکننده: مهدی میثاقیه، بازیگران: بهروز وثوقی، فرزانه تأییدی، فرامرز قریبیان، جعفر والی، جلال پیشوائیان، پروین سلیمانی، نظامالدین شفایی، سعید پیردوست، نعمتالله گرجی، گیتی فروهر، ساغر، مدتزمان: ۱۱۰ دقیقه، محصول: استودیو میثاقیه، سال نمایش: ۲۱ شهریور ۱۳۵۲ در سینماهای: کاپری، نیاگارا، اروپا، میامی، الوند، کیهان، مارلیک، شهرام، اورانوس، سیلوانا، سیلورسیتی.
پس از مرگ ارباب روستا، زن فرنگی او (ساغر) به کمک مباشر شرورش غلام (جلال پیشوائیان) از پسران بابا سبحان: صالح (بهروز وثوقی) و مسیب (فرامرز قریبیان)، که روی زمین مزروعی او کار میکنند، میخواهد زمینش را به او بازپس بدهند. صالح و مسیب امتناع میکنند؛ اما میپذیرند که اجارۀ زمین را در موعد مقرر بپردازند. کینۀ مباشر از مسیب بهدلیل علاقۀ ناکام او به شوکت (فرزانه تأییدی) همسر مسیب، است . نزاع او و نوچههایش بر سر زمین منجر به مرگ مسیب و زخمی شدن صالح میشود. صالح که بر اثر نزاع با غلام و اصابت ضربۀ بیل بر سرش تعادل روانی خود را از دست داده است غلام را در میدان آبادی بهقتل میرساند و خود نیز بهدست ژاندارمها دستگیر و روانۀ زندان مرکز میشود. [عباس بهارلو، فیلمشناخت ایران، جلد اول، نشر قطره]
صحنهای است که باید بهروز [وثوقی] را در خاک چال کنند، به طوری که سرش از خاک بیرون باشد.
چالهای میکَنَند، بهروز میرود توی چاله، دورِ گردنش تختهای میگذارند و خاک میریزند روش. اما نمیشود، چون وقتی نفس میکشد، تخته و خاکهای رویش بالا و پایین میرود.
ناچار، تصمیم میگیرند که تخته را بردارند و دورِ بدنش خاک بریزند تا صحنه طبیعی از کار درآید. در این صحنه، قرار است باران هم ببارد.
فیلمبرداری شروع میشود و بارانِ مصنوعی را میبارانند. آب در خاک مینشیند و تمامِ دور و بَرِ تنِ بهروز را گِل فرا میگیرد. هفت هشت ساعتی فیلمبرداری این صحنه ادامه مییابد و بهروز ناچار تو خاک میماند.
کار که تمام میشود و از تو چاله میکشندش بیرون، حس میکند پاهایش فلج شده، نه میتواند آن را تکان بدهد. نه میتواند بایستد و نه بنشیند. . .
میبرندش بیمارستان نیروی هوایی دزفول. تا صبح، پزشکی بالا سرش است. بهش آمپول میزنند و پاهاش را مرتب ماساژ میدهند تا کمکم بیحسی برطرف میشود و میتواند پاهاش را حرکت بدهد.
ـ صحنهی خیلی سختی بود. . . هیچوقت یادم نمیرود. . .
● برگرفته از کتاب: زندگینامۀ بهروز وثوقی، ناصر زراعتی، نشر آران پرس، آمریکا. صفحه ۲۴۲