«ویگن» در فیلم «عروس دریا»
قرار نیست هر چه شما میخواهید یا میگویید، آن بشود!
عرض کنم لابد شما هم اصطلاح «تقارب» و یا ضربالمثل معروفی که به «کمال همنشین و تاثیر آن» مربوط میشود را شنیدهاید. در کتاب «زندگینامۀ بهروز» تعریف دو خاطره از او را خواندم که چیزی مشترک در آن، مرا یاد این ضربالمثل انداخت.
یکی از این خاطرات مربوط به ایامی است که مشغول بازی در فیلم «عروس دریا»ست، و دیگری زمانی که برای افتتاح فیلم «قیصر» به تبریز رفته است. خلاصه شدۀ آن دو خاطره این است.
تهیهکننده و کارگردان این فیلم [عروس دریا] «آرمان» هنرپیشۀ مشهور آن سالهاست. . . «ویگن»، خوانندۀ معروف و محبوب، نقش اول مرد را به عهده دارد و «فروزان» نقش اول زن را بازی میکند. محل فیلمبرداری در شمال ایران؛ بندر پهلوی (انزلی) و غازیان است.
یک بار، فرماندۀ نیروی دریایی بندر پهلوی همۀ گروه را برای شام دعوت میکند روی عرشۀ کشتی. پیش از رفتن، آرمان از افراد گروه فیلمبرداری و بازیگران میخواهد که زیاد مشروب نخورند و به خصوص تاکید میکند که با ویگن همپیاله نشوند.
افسران و درجهداران نیروی دریایی در بندر پهلوی با همسران خود آمدهاند. همه لباسهای رسمی و شیک پوشیدهاند. . . شام را که میخورند، ویگن گیتارش را برمیدارد و شروع میکند به نواختن و آواز خواندن. ترانۀ اول را میخواند، همه تشویقش میکنند و برایش کف میزنند.
یکی از افسران ارشد نیروی دریایی میآید و با احترام فراوان به ویگن میگوید: «میتوانم از شما خواهش کنم ترانۀ دلِ دیوانه را برایمان بخوانید؟»
ویگن که مشروب خورده است، میگوید: «نخیر، قرار نیست هر چه شما میخواهید من بخوانم. . . من هر ترانهای را که دوست داشته باشم میخوانم.»
افسر ارتش که جلو همسر و همردیف و زیر دستانش احساس تحقیر کرده، دلخور و پکر دست همسرش را میگیرد و صحنه را ترک میکند. بقیۀ افسرها هم دور صحنه را خالی میکنند. [صفحه ۹۲ تا ۹۴ ]
* * *
وقتی نمایش «قیصر» در شهرستانها شروع میشود. برای تبلیغ فیلم، بهروز و کارگردان [مسعود کیمیایی] به یکی دو شهرستان سفر میکنند. . . قرار میشود برای افتتاح فیلم بروند تبریز. . . مهمانان را از فرودگاه به هتل متروپل میبرند که بالای سینما است.
بهروز و کارگردان تازه رسیدهاند و در اتاق هتل نشستهاند که رییس شهربانی تبریز، یک سرهنگ تمام، با چند پاسبان به دیدن آنها میآید و «خیر مقدم» میگوید.
ساعت حدود شش بعدازظهر است. در سالن هتل، کنار سرهنگ نشستهاند و پاسبانها هم خبردار ایستادهاند پشت سرشان که میبینند یک نفر از پلهها دارد میآید بالا؛ یکی از جاهلهای معروف و گردن کلفت تبریز است. یک دست کت و شلوار مخمل مشکی پوشیده، مثل لباس قیصر، پاشنههای کفشش را هم عینهو قیصر خوابانده، یک تسبیح دانه درشت تو این دستش، یک دستمال یزدی هم پیچیده دور آن یکی دستش، سلانه سلانه میآید طرف آنها. با لهجه غلیظ ترکی میگوید: «سام علیکم. خیلی خوش آمدی به تبریز، آقای وثوقی!» سری هم برای سرهنگ تکان میدهد و مینشیند کنارشان:
«آقای وثوقی! من این فیلم قیصر شوما را تا حالا ده دوازده دفعه دیدهام. هنوز هم میخواهم ببینم. . . شوما چه جوری آن جوری را میری؟»
بهروز میگوید: «منظورتان را نمیفهمم. . .»
«من خیلی سعی کردم مثل شوما راه برم. اما نمیشود. پاشو یک خرده اینجا راه برو، من ببینم تو چه جوری راه میری.»
بهروز میگوید: «آن که شما دیدهاید، تو فیلم است که میشود آنجوری راه رفت. وگرنه من نمیتوانم بلند شوم اینجا آنجوری راه بروم.»
جاهله میگوید: «نه. . . حالا که من دارم میگویم به شوما، بلند شو راه برو دیگر!»
رییس شهربانی هم ساکت نشسته؛ به بهروز اشاره میکند که بلند شود و راه برود.
بهروز میگوید: «نه آقا جان، شما برای خودتان میگویید. بیخود میگویید. قرار نیست هر چیزی که شما میگویید من انجام بدهم. آن کار را من جلو دوربین میکنم. کارگردان فیلم به من میگوید که میکنم. . . اینجا من آن کارها را نمیتوانم بکنم. اگر هم بتوانم، نمیکنم.»
جاهله که انگار بهش بر خورده، دستمال یزدیاش را میپیچید دور دستش و از جاش بلند میشود و «بسیار خوب، باشد»ی میگوید و با سگرمههای درهم، بدون آنکه با رییس شهربانی و آنهای دیگر خداحافظی کند، سرش را میاندازد زیر و راه میافتد از پلهها میرود پایین. . . [صفحه ۱۵۴ تا ۱۵۸]
* * *
ادامهٔ نوشتار را در لینکهای زیر بخوانید:
• تورقی در کتاب زندگینامهٔ بهروز وثوقی (۱)
• تورقی در کتاب زندگینامهٔ بهروز وثوقی (۲)
• تورقی در کتاب زندگینامهٔ بهروز وثوقی (۳)
• تورقی در کتاب زندگینامهٔ بهروز وثوقی (۴)
• تورقی در کتاب زندگینامهٔ بهروز وثوقی (۵)
* * *
از «بهروز وثوقی» در این سایت:
• تکگویی «بهروز وثوقی» در صحنهای از فیلم «طوقی»
• تکگویی «بهروز وثوقی» در فیلم «سوتهدلان» (بخش اول)
• تکگویی «بهروز وثوقی» در فیلم «سوتهدلان» (بخش دوم)
• که عشق آسان نمود اول (تجربۀ نخستن عشق نوجوانی)
• «سنگ صبور» نوشتهٔ «صادق هدایت» با صدای بهروز وثوقی»
• «آهو و پرندهها» نوشتهٔ «نیمایوشیج» با صدای «بهروز وثوقی»
• یادی از «شهرزاد»، شاعر، نویسنده، و رقصندۀ فیلمهای فارسی
• کارآگاه «بهروز وثوقی»، بد مستی «فریدون مشیری» و یک دهن غزل خراباتی!
* * *