میروم شبها به ساحلها
تا بیابم خلوت دل را
. . .
میروم شبها به ساحلها
تا بیابم خلوت دل را
. . .
مشكلی كه من داشتم ـ در ابتدای كار، پیش از كار شعر ـ پدرم بود (یادش برایم گرامی) كه بهقول معروف قدما روی خوش به بچه نمیخواست نشان بدهد؛ به پسرش، به فرزندش. یعنی اخمها درهم كشیده و از این قبیل؛ و من مانده بودم چه كنم!؟
او به اندازهٔ یک گلدان سبز
و به اندازهٔ یک شعلهٔ کبریت نبود.
* * *
«نه به اندازهی یک شعلهی کبریت» (نوشتاری)
* * *
و ستارهی پُر شتاب
بر مداری مأیوس
جاودانه میگردد
* * *
آثار «احمد شاملو» در سایت «راوی حکایت باقی»
* * *
صفحهٔ لاکی
صفحۀ عتیقۀ لاکی، کو وسیلهیی که بخواند؟
با نگارۀ سگ و بوقش، حیف اگر خموش بماند
این سگ نشسته به زانو، گو بلاید از سر نیرو
یار غار عهد کُهن را، بل ز خواب خوش بپراند
سکههای کهنۀ ایشان، قصۀ مکرر ما شد
قلب کودکانۀ ما را کس به «شهروا» نستاند
قلب کودکی به شماری کودکانه میزند آری
تهمت مرض منهیدش راز او طبیب نداند
صفحۀ عتیقه، بگو، هان! زنخدای خانه کجا شد
کز رُخت غبار بگیرد، از دلت ملال براند؟
کوک و دست و پنچۀ نرمش آن کُند که ناوک سوزن
سالیان کودکیم را در شیارها بدواند
دخترک به نغمۀ رقصی در حریر و تور گلافشان
همچو بوتۀ گل و سوسن دست و دامنی بتکاند
کوک و دست نازک مادر گم شدند و، ناوک سوزن
در شیار صفحۀ لاکی تاختن دگر نتواند
صفحۀ شکستۀ لاکی! «تاج» کو؟ «قمر» کو؟
«مرتضی» چه شد که به زخمی نبض ما را بجهاند؟
جمله خفتهاند و ـ دریغا! ـ خفته کی برآورد آوا
بانگ زاغ و بوم دمادم گوش خسته بدراند
چهرۀ زمانه دگر شد، شور کودکانه به سر شد
صفحۀ عتیقۀ لاکی خوبتر همان که نخواند
شهریور ۱۳۷۳
سیمین بهبهانی
از مجموعه اشعار «یک دریچه آزادی»
* * *
یادنامهی «سیمین بهبهانی» در این سایت
* * *
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم
. . .
* * *
آثار «فروغ فرخزاد» در سایت «روای حکایت باقی»
* * *
پروانهی مسین
پرواز کرد
چرخید چرخید
* * *
متن شعر را در اینجا بخوانید
* * *
یادنامهٔ «نصرت رحمانی» در سایت «روای حکایت باقی»
* * *
به بهانه سالگشت خاموشی صدای خاطرهانگیز «ویگن» تا فراموشمان نشود.
«از یاد رفته»
پس از این من و خاموشی
که خوشم به فراموشی
نه ترانهٔ غم خوانم
نه نوای نشاط آور
نه به گریه سپارم دل
نه به خندهٔ جانپرور
نه باورم شود از کس، حدیث مهربانی
نه جویم از وفا دیگر در این جهان نشانی
خو کنم دیگر با خموشیها
تا رود از یاد افسانهٔ من
کز برم رفت آن جانانهٔ من
* * *
شکوفه میرقصد از باد بهاری
شکوفه میرقصد از باد بهاری
شده سر تا سرِ دشت سبز و گُلناری
شکوفههای بیقرار، روزِ آفتابی
به صبا بوسه دهند با لبِ سُرخابی
ای شکوفه خندهی تو جلوهها دارد
آن روی زیبا نظری سوی ما دارد
دلداده بُلبُل دارد سخنها
آراید از ساز و سخن بزم چمنها
پروانه در بزم طرب آمده تنها
بادِ بهاری با بیقراری
شکوفه پَرپَر کُند و لاله پریشان
به هر طرف دستِ صبا گشته گُل افشان
شکوفه میرقصد از باد بهاری
شده سر تا سرِ دشت سبز و گُلناری
عطر جانپرور گُل میبرد هوشم
نغمهی مُرغِ چمن کرده خاموشم
ای شکوفه خندهی تو جلوهها دارد
آن روی زیبا نظری سوی ما دارد
* * *
ای خُدا، آه ای خُدا
از توی آسمونا
گوش بده به درد من
که میخوام حرف بزنم