هوشنگ ابتهاج: سروستان (برای مرتضی کیوان)

« . . . این شعر رو سال ۱۳۵۲ ساختم. مسگر آباد، گورستان بود. گور مرتضی کیوان هم اونجا بود. اونجا رو کوبیدن. برای اینکه قبرها را از بین ببرن درخت کاشتن.

ادامه خواندن هوشنگ ابتهاج: سروستان (برای مرتضی کیوان)

واپسین نامه‌ی «مرتضی کیوان» پیش از اعدام

برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر روی عکس کلیک کنید

از یادگارهای باقی‌مانده از «مرتضی کیوان»، یکی هم دستخط و نامه‌ای است که ساعتی پیش از اعدام در زندان خطاب به مادر، خواهر و همسرش «پوری سلطانی» نوشته است.

ادامه خواندن واپسین نامه‌ی «مرتضی کیوان» پیش از اعدام

سال اشک «پوری»

پوری سلطانی

پوراندخت (پوری) سلطانی و «مرتضی کیوان» در ۲۷ خرداد ۱۳۳۳ ازدواج کردند. دوم شهریور ماه دستگیر شدند و ۲۷ مهر سال همان‌سال مرتضی کیوان اعدام شد. [زندگی زناشویی «پوری» و «مرتضا» فقط ۶۹ روز بود.] او، پنج ماه بعد از اعدام کیوان در زندان ماند و پس از آزادی [اسفند ماه ۱۳۳۳]، دو سال در بستر بیماری بود.

ادامه خواندن سال اشک «پوری»

«مرتضی کیوان» و پیرامونیان او

مرتضی کیوان

تاریخ صدور کارت عضویت «مرتضی کیوان» در کتابخانهٔ ملی را دیدم (۵ اسفند ۱۳۳۱) و تاریخ پروانهٔ ورود به کتابخانهٔ مجلس شورای ملی «پوری سلطانی» همسر او که دقیقا سه‌سال و دو ماه بعد (۵ دی ۱۳۳۴) است. یاد آمد از جایگاهی که مرتضی کیوان در جمع هنرمندان و اهل قلم و ادبیات داشت. [+]

ادامه خواندن «مرتضی کیوان» و پیرامونیان او

به وقت برلین!

این آگهی فروش ساعت لادور (ساخت آلمان) نمونه‌ مثال خوبی در مبحث «نشانه‌شناسی» است. یک ضربدر روی برج ساعت گرینویچ در لندن (که کل زمان‌بندی جهان بر اساس آن تنظیم می‌شود،) یک علامت صلیب شکسته (سمبل نازی‌ها در آلمان هیتلری) و بانویی (لابد از نژاد ژرمن‌ها) پشت میکروفون که باید یادآور کلام آغازین شروع برنامه‌های رادیو برلین به زبان فارسی باشد. (اینجا برلن!). این نشانه‌ها وقتی معنای حقیقی را می‌یابند که بدانیم این آگهی در مطبوعات ایران مربوط به در ایام جنگ جهانی دوم است.

عکس‌های خانوادگی «نیما یوشیج» از «هادی شفائیه»

برای دیدن عکس در سایز بزرگ روی آن کلیک کنید

پنجشبنه ۶ اردیبهشت ۱۳۳۵
رفتم با زنم و بچه‌ام پیش هادی عکس برداشتم . . .

ادامه خواندن عکس‌های خانوادگی «نیما یوشیج» از «هادی شفائیه»

حکایت مهدی اخوان‌ثالث و کوهنوردی «اشکبوس»

در تمام عصرها پنجشنبه [مهدی اخوان‌ثالث] به من زنگ می‌زد و می‌گفت «کوه خوش گذشت؟» یا «در کوه چه خبر بود؟» یک بار سال ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ او را با هزار حیله و مقدمات به کوه بردیم. به همین مسیر درکه که هر پنجشنبه می‌رویم. آن تنها سفر کوه اخوان بود که به او و همه ما بسیار خوش گذشت.

ادامه خواندن حکایت مهدی اخوان‌ثالث و کوهنوردی «اشکبوس»

«کودکانه»، یادمانده‌های جوان‌سالی به دوران پیرانه‌سری

به سنت روزهای آخر سال داشتم دفتر و پوشه‌های قدیمی را «خانه‌تکانی» می‌کردم! که برخوردم به این بریده روزنامه. رنگ رخسارش خبر از گذشت زمان می‌داد. یادم نیست کدام روزنامه بود و دقیقا مربوط به چه روز و سال است. شاید یکی از سال‌های نیمۀ پنجاه در ایران و احتمالا روزنامۀ کیهان آن دوران. دو خبر در این بریده از آن روزنامه آمده است. یکی:

ادامه خواندن «کودکانه»، یادمانده‌های جوان‌سالی به دوران پیرانه‌سری

error: Content is protected !!