حسن شجاعی: صبر خدا (عجب صبری خدا دارد)

حسن شجاعی عجب صبری خدا دارد

 

صبر خدا
شعر و دکلمه: معینی کرمانشاهی
آهنگ: حسین صمدی
خوانننده: حسن شجاعی

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه‌ی اول، که اول ظلم را می‌دیدم از مخلوق بی‌وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایه‌ی صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش می‌دیدم
نخستین نعره‌ی مستانه را خاموش آندم، بر لب پیمانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می‌دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه‌ی رنگین
زمین و آسمان را واژگون، مستانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
نه طاعت می‌پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه‌ی صد دانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنونِ صحرا گردِ بی‌سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به گِردِ شمعِ سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان
سراپای وجود بی‌وفا معشوق را، پروانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که می‌دیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده‌خواری می‌فروشد؛
گردش این چرخ را وارونه، بی‌صبرانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می‌دیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه‌ی این عِلمِ عالم‌سوزِ مردم‌کُش
ـ به جز اندیشه‌ی عشق و وفا ـ
معدوم، هر فکری در این دنیای پر افسانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته‌و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم
یک‌ نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می‌کردم.
عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!

* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید

* * *
معینی کرمانشاهی، شاعر ترانه‌های ماندگار

* * *

حسن شجاعی: نامه‌رسان

حسن شجاعی نامه رسان

نامه‌رسان
شعر: بسیج خلخالی
آهنگ: حسین صمدی
خواننده:‌ حسن شجاعی

نامه‌رسان، نامه‌ی من دیرشد
کودکِ ولگردِ فلک پیر شد
خون به رگِ زالِ زمان شیر شد
برده‌ی بیچاره ز جان سیرشد

نامه‌ی ما را نکُند باد بُرد
یا که فرستنده‌اش از یاد بُرد
یا دگری بَر دگری داد بُرد
صید شد اندر ره و صیاد بُرد

نامه‌رسان، نامه‌ی من دیرشد
کودکِ ولگردِ فلک پیر شد

دیده به در دوخته‌ام قرن‌ها
ز آتشِ غم سوخته‌ام قرن‌ها
چهره برافروخته‌ام قرن‌ها
سوخته‌ام سوخته‌ام قرن‌ها

نامه‌رسان، نامه‌ی من دیرشد
کودکِ ولگردِ فلک پیر شد

نامه‌ی یوسف به زلیخا رسید
دستخطِ قیس به لیلا رسید
قاصد وامق برِ عذرا رسید
نامه‌رسان جان به لب ما رسید

نامه‌رسان، نامه‌ی من دیرشد
کودکِ ولگردِ فلک پیر شد

لک‌لکِ آواره‌ی بی‌خانمان
روی چنار آمد و زد آشیان
جوجه برآورد زمان در زمان
هر نوه‌اش شد سرِ یک دودمان

نامه‌رسان، نامه‌ی من دیرشد
کودکِ ولگردِ فلک پیر شد

* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید

* * *
کار و کسب و مشاغل در ترانه‌های ایرانی

* * *

error: Content is protected !!