عارف: هرگز فراموشت نمی‌کنم

عارف هرگز فراموشت نمی‌ کنم

هرگز فراموشت نمی‌کنم
کلام: بامداد جویباری / خواننده: عارف
بر آهنگ: الهوی هوایا ـ عبدالحلیم حافظ

هر شب، هر شب می‌گویم
قصه‌های رسوایی خود
در سکوت تنهاییِ خود
از غمِ بی‌فردایی خود با نگاهِ خاموشم
هر شب، هر شب می‌گویم
یادگارِ آن خاطره‌ها
رفته آن‌شب از کلبه‌ی ما
مانده بی او در دشت بلا بارِ غمها بر دوشم
هر شب هرشب می‌گویم

در دل دارم تنها، داغِ حسرت بر جا
من می‌میرم بی او یا امشب یا فردا

هر شب، هر شب می‌گویم
قصه‌های رسوایی خود
در سکوت تنهاییِ خود
از غمِ بی‌فردایی خود با نگاهِ خاموشم
هر شب، هر شب می‌گویم
یادگارِ آن خاطره‌ها
رفته آن‌شب از کلبه‌ی ما
مانده بی او در دشت بلا بارِ غمها بر دوشم

در شام خاموشم، کرده فراموشم
از دست ناکامی تنها می می‌نوشم

هر شب، هر شب می‌گویم
قصه‌های رسوایی خود
در سکوت تنهاییِ خود
از غمِ بی‌فردایی خود با نگاه خاموشم
هر شب، هر شب می‌گویم
یادگارِ آن خاطره‌ها
رفته آن‌شب از کلبه‌ی ما
مانده بی او در دشت بلا بارِ غمها بر دوشم
هر شب هر شب می‌گویم.

* * *
نمونهٔ فارسی‌شدهٔ ترانه‌های مشهور

* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید

* * *

علی نظری: سوگند

علی نظری سوگند

«قسم به شیر مادرم»‌ اصطلاحی‌ رایج در زبان اهالی جنوب ایران و خاصه خوزستانی‌ها است. بسیاری از ما آن را در ترانه‌ی «سوگند» با صدای زنده‌یاد «علی نظری» شنیده‌ایم. یاد این ترانه‌سرا، آهنگساز و خواننده‌ی مردمی خوش و به‌یاد باد.

[چون من درمانده‌ی عشق تو کس نیست
بیا جانا که عشق من هوس نیست]

سوگند به دلهای شکسته، سوگند به خونِ جگرم
سوگند بر اشک یتیمان، سوگند به شیر مادرم
که عشق تو از دل غمینم هرگز هرگز نرود
که مهرت از سینه‌ی حزینم هرگز هرگز نرود

تو بلای منی، تو دوای منی
به تو و عرض کبریا سوگند
که به مذهبِ عشق تو خدای منی
به خداوندیِ خدا سوگند

خون بگرید الهی هر شب آن‌که ما را ز هم جدا کرد
شمع عمرش بمیرد اکنون که وجود مرا فنا کرد

دلش از غصه خون شود، جانش به لب آید، غمش فزون گردد
آن که قلب بلا کشم را به فراق تو مبتلا کرد.
نغمه‌پراز عاشقانه منم،‌ موج دریای بیکرانه منم
عاقبت بی‌نشانه می‌میرم
در دیار غمت روانه منم، مرد آواره‌ی زمانه
با غمی جاودانه می‌میرم

* * *

سوسن: مخروبه

سوسن مخروبه

مثال مرغکی آواره ای غم
به دشت سینه‌ی من پرگشودی
به سقف کلبه‌ی ویرانه‌ی دل
گرفتی آشیان آنجا غنودی

بگو ای غم! سرایی جز دلِ من
چنین مخروبه آیا دیده بودی!؟
تو که مأوا در این ویرانه کردی
ز صحاحبخانه‌اش پرسیده بودی!؟

نمی‌پرسی ز من پیش از تو ای غم
چه کس در خلوتِ‌ دل آشیان داشت
چه کس بود و چرا رفت؟ و کجا رفت؟
چه جایی بهتر از اینجا نشان داشت!؟

تو می‌دانی که آیا این دلِ‌ من
زمانی چون بهاری باصفا بود
دلی سرمست از شوقِ‌ محبت
دلی آکنده از مهر و وفا بود

مرو ای غم که بی‌تو این دلِ من
چو فانوسی شکسته، سوت و کور است
مرا بی‌همزبان مگذار، مگذر
که با شادی، دلم بس دور دور است

* * *
یادمان «سوسن» به روایت «راوی حکایت باقی»

* * *

حکایت ترانه‌ی «یکی یه پول خروس» (جواد بدیع‌زاده)

جواد بدیع زاده یکی یه پول خروس

 

یکی یک پول خروس
شعر: غلامرضا روحانی
خواننده: جواد بدیع‌زاده

یکی یه پولِ خروس؛ مابا بابا
یکی یه پولِ خروس

از قند و شکر ساخته‌ام جوجه‌خروس
بابا جان! یکی یه پولِ خروس
ماما جان! یکی یه پولِ خروس
آقایان! یکی یه پولِ خروس

به‌به!، به‌به!، به‌به!
به‌به! چه خروسی!
چه قشنگ است و ملوس

بابا جان! یکی یه پولِ خروس
آقایان! یکی یه پولِ خروس
ماما جان! یکی یه پولِ خروس

آفتابه‌ لگن، گلاب‌شکر اوردم
آقایون! صنعت کردم
بابا جون! خدمت کردم
بر فرقُ عروسک زده‌ام پر طاوس

بابا جان! یکی یه پولِ خروس
آقایان! یکی یه پولِ خروس
ماما جان! یکی یه پولِ خروس

وغ‌وغ‌‌ساهاب و النگو و نی‌لبکه
ای بچه‌ی لجوج
ای أجوج مأجوج
دیگر مخور از گرانیِ مرغ افسوس

بابا جان! یکی یه پولِ خروس
آقایان! یکی یه پولِ خروس
ماما جان! یکی یه پولِ خروس

از این‌و از اون، هر چه، سماور بخرم
کوچولو! سماورم دارم
بی‌آتیش جوش‌ش میآرم
کز صنعتِ من مات شود کُلِ نُفوس

بابا جان! یکی یه پولِ خروس
آقایان! یکی یه پولِ خروس
ماما جان! یکی یه پولِ خروس

بدبخت و بیچاره گشتم من از این دوره
بابا! پول تو جیبم ندارم
اسباب تو خونه‌م ندارم
اگه لحاف بخوای، ندارم
اگه تشک بگی، ندارم

نه خونه و نه لونه
حالِ من چه داغونه
زن دارم، ولم کرده
غصه بر دلم کرده
هر که حال من بدونه
یک زن برا من می‌سونه
می‌خوام دوباره داشته باشم تازه عروس
بابا جان! یکی یه پولِ خروس
آقایان! یکی یه پولِ خروس
ماما جان! یکی یه پولِ خروس

بدتر ز همه، امان از دستِ زنم
بیچاره منم
یک داره از صبحی تا شوم غُر می‌زنه
غُرغُر می‌زنه
صبح که میشه،‌ پا میشه
از لحاف جدا میشه
زود میآد جلوم می‌شینه
هی قد و بالام می‌بینه
میگم: جارو! می‌گه: نمی‌تونم.
میگم: پارو! می‌گه: نمی‌تونم
ـ آشپزی بکُن!
ـ نمی‌تونم
ـ پس تو مرد بشو
ـ نمی‌تونم
ـ یا من زن می‌شم
ـ نمی‌تونم
اونوقت همچون و همچین می‌کُنه
زلفاشو پُر چین می‌کُنه
هی غُر و غُر می‌کُنه برام
خودشو نُنُر می‌کُنه برام
وآآآآی! از بس‌که بابا و ننه‌ش اونو کردند لوس
بابا جان! یکی یه پولِ خروس
آقایان! یکی یه پولِ خروس
ماما جان! یکی یه پولِ خروس

ای بچه‌ها امروز به دادم برسید
از دستِ‌ زنم مرا نجاتم بدهید
نه زَر دارم، نه زور دارم
نه سر دارم، نه سور دارم
نه پول دارم، نه زور دارم
نه آش دارم، نه جاش دارم
نه قدرت زندگانی
کبکِ منِ بیچاره شده جوجه خروس
بابا جان! یکی یه پولِ خروس
آقایان! یکی یه پولِ خروس
ماما جان! یکی یه پولِ خروس

* * *

«. . . آن وقتها که ما بچه بودیم، توی کوچه‌ها و محله‌های تهران، دوره‌گردها برای فروش جنس و بارشان داد می‌زدند، آواز می‌خواندند، حالا هر چی بود، توت بود یا شاتوت، زردآلو بود یا زالزالک. یک چیزهایی سر هم می‌کردند، که مثلا «زالکه، زالزالکه، رستمِ زال زال‌زالکه، مالِ باغِ ونکه.» یکی از آن دوره‌گردها، آدم لاغر و درازی بود که ما گلاب‌شکری صداش می‌کردیم. آدمی بود خوش‌صدا و خوش‌سلیقه که همیشه یک طبقِ چوبی گُنده روی سرش بود. طبقی پُر از چیزهای کوچک و رنگ‌وارنگ، سفید و قرمز و آلبالویی، زردِ زعفرانی و سبز نعنایی. به شکل چیزهایی مثل آفتابه، لگن، قوری، ملاقه یا پرنده‌هایی شبیه گنجشک، چلچله، قناری، خروس، که داخل‌شان پُر شربت‌های معطر بود. قیمت هر کدامشان هم به قول خودش «یکی یه پولِ خروس» بود، یعنی یک‌شاهی یا صنار، که می‌شد به اصطلاح صد دینار. وقتی طبق چوبی‌اش را زمین می‌گذاشت ما از بوی هِل و گلاب و نعنا و زعفرانِ‌ آنها مست می‌شدیم، از تماشای آنها سیر نمی‌شدیم. چیزی از او می‌خریدیم یا نمی‌خریدیم، وقتی راه می‌افتاد می‌رفتیم دنبالش، از این کوچه به آن کوچه، از این محله به آن محله، پشتِ‌ هیکلِ‌ دراز و طبقِ‌ روی سرش، می‌رفتیم دنبالِ دادزدن‌ها و آوازهایی که می‌خواند «ای بچه‌ها جوجه خروس آوردم، ملوس و قشنگ، تازه‌عروس آوردم، آفتابه لگن، گلاب‌شکر آوردم، براتون صنعت کردم، خدمت کردم.» و هر چی به‌فکرش می‌رسید به زبان می‌آورد، می‌خواند. از ما کمک می‌خواست که: «ای بچه‌ها امروز به دادم برسید، از دستِ‌ زنم منو نجاتم بدهید، هی قِر و پُر می‌کُنه برام، خودشو نُنُر می‌کُنه برام.» که ما نمی‌فهمیدیم چه می‌گوید. اما وقتی برمی‌گشت به همان کوتافابل یا ترجیع‌بند خودش، با او همصدا می‌شدیم و به اصطلاح پامنبری می‌کردیم که: «باباجون یکی یه پولِ خروس، ماماجون یکی یه پولُ خروس.»
من در آن سالهای کودکی، هر روزم را در دو عالم می‌گذراندم. یک عالمی که در کنار مرحوم پدرم می‌دیدم که ذاکر اهلِ بیت بود، یکی دیگر که در کوچه و محلات می‌گذشت. عالمی که آن‌ قدر دنبال امثال آقای «گلاب‌شکر» می‌رفتم که بیشتر کلمات و لحن و آهنگ صدایش در ذهنِ من حک می‌شد. به‌طوری که سالها بعد هم آنها را به‌یاد می‌آوردم. در خلوت و تنهایی‌ام زمزمه می‌کردم یا در مجلسی که با رفقای جوانی‌ام داشتم برایشان می‌خواندم. که برای همه‌شان آشنا بود و هر وقت که می‌خواندم هر کدامشان جزئیات دیگر به ‌یادشان می‌آمد.
در یکی از همین مجالس بود که [اسماعیل] مهرتاش به فکر افتاد آهنگی روی آن خاطره‌ها و شنیده‌ها تنظیم کند. این‌طوری بود که من و [اسماعیل] مهرتاش با رفیق دیگرمان غلامرضا روحانی روزها نشستیم و کار کردیم. [اسماعیل] مهرتاش تار می‌زد و خاطره‌ای تعریف می‌کرد، من می‌خواندم و خاطره‌ی دیگری یادم می‌آمد، غلامرضا [روحانی] که در روزنامه‌ها شعرهای فکاهی چاپ می‌کرد، همه را روی کاغذ می‌آورد و با ذوق و قریحه‌ای که در شعر و موسیقی داشت چیز دیگری اضافه می‌کرد. محصولِ کارِ ما چیز مفصلی شد که این‌طور شروع می‌شد: «از قند و شکر ساخته‌ام جوجه‌خروس، به‌به! چه خروسی، چه قشنگ است و ملوس.» و همین‌طور ادامه پیدا می‌کرد، می‌رسید به این‌جا که: «وق‌وق صاحاب و النگو و نی‌لبکه، ای بچه لجوج، ای عجوج مجوج» تا الی‌آخر، که بعد از سبک سنگین کردن‌ها و زیر و بالا کردن‌ها، همین شد که می‌شناسید، شد همین «یه پول خروس». . . .»

به نقل از: جواد بدیع‌زاده، برگرفته از کتاب: زنگ موسیقی، مصطفی اسلامیه، نشر نیماژ، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه‌ی ۳۴ و ۳۵

* * *

از «جواد بدیع‌زاد» در این سایت:
یه پول خروس
ماشین مشدی ممدلی
آلاگارسون (کلفتِ آلاگارسون)
خزان عشق (مجموعه‌ترانه‌ها)

* * *

جواد بدیع‌زاده: ماشین مشدی ممدلی

جواد بدیع زاده ماشین مشدی ممدلی

ماشین مشدی ممدلی
شعر: غلامرضا روحانی
آهنگ و آواز: جواد بدیع‌زاده

ماشینِ مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی
این اتولی که من میگم، فورد قدیم لاری‌یه
رفتن توی این اتول، باعث شرمساریه
نه بابِ کورسِ شهریه، نه قابلِ سواریه
بار کشیده بسکی از قزوین و رشت و انزلی
ماشینِ مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی

ماشین مشدی ممدلی، صندلیاش فنر داره
بلیت‌فروشِ مّشدی و، شوفُر بی‌هنر داره
بهر مسافرینِ خود زحمت و دردسر داره
رفتنِ با اتول بُوَد باعثِ کوری و شلی
ماشینِ مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی

مسافر از بوی اتول تا می‌شینه کِسل می‌شه
از متلک شنیدن و، بور شدن، خجل می‌شه
بسکی فشار میاد به او دچار دردِ دل می‌شه
پاره شود لباس اگر، گیر کُند به صندلی
ماشینِ مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی

این اتولی که از قفس، تنگ‌تر و کوچیک‌تره
جای چهل مسافرِ گُنده و چاق و لاغره
شوفرهِ بس‌که ناشی‌یه اتول همیشه پنچره
راه نرفته درمی‌ره لاستیکِ چرخِ اولی
ماشینِ مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی

این اتولِ شکسته از سیستم قدیمی‌یه
تایر اون قراضه و، پیستون اون لحیمی‌یه
شوفره دائماً پیِ لوده‌گری و لیمی‌یه
سربالایی نمی‌کشه، مگر با خیلی معطلی
ماشینِ مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی

* * *

از «جواد بدیع‌زاد» در این سایت:
یه پول خروس
ماشین مشدی ممدلی
آلاگارسون (کلفتِ آلاگارسون)
خزان عشق (مجموعه‌ترانه‌ها)

* * *

جواد بدیع‌زاده: آلاگارسون

جواد بدیع زاده گلفت آلاگارسون

آلاگارسون [کُلفتِ آلاگارسون]
شعر: غلامرضا روحانی
آهنگ: ابوالحسن صبا
خواننده: جواد بدیع‌زاده

کُلفتی آورده خانم تو خونه
پیش خانم هست عزیز دوردونه
لاغرو و مُردنی و بی‌جونه
ترسم که آخر من شوم دیوونه
بس‌که او پُرخوره و پُر چونه
اینش خوبه که زلفش آلاگارسونه

یک روز نمی‌شه که چیزی نشکنه
در عوضش خوب می‌پزه اشکنه
خریدن ظرف و ظروف با منه
شکستن و گم‌شدنش با اونه
بهش می‌گم؛ میگه: «کار مهمونه»
اینش خوبه که زلفش آلاگارسونه

کلفت ما فقط خوراکش پُلوست
شام که خورد، ظرف‌ها همین‌جور ولوست
از تنبلی تو دشت‌شوری آب‌چلوست
شام که خورد صاف میره تو لونه
ظرف‌شوری به عهده‌ی نن‌جونه
اینش خوب که زلفش آلاگارسونه

شبها دلم بی‌خودی مالش میره
نگو که این روغن‌ها رو کش میره
با پول دزدی پی‌ گردش میره
تا ساعت سه تو کوچه ویلونه
راه می‌ره و قر می‌ده و می‌خونه
اینش خوبه که زلفش آلاگارسونه

حرصم گرفته من از این کلفته
یکی‌ نمی‌گه که خونه‌ی خاله‌ته
خفه‌ش کنم، بندازمش تو کته
ایکبیری شکلش مثال میمونه
نصفه‌تنه‌ش یه ریزه و جون‌بونه
اینش خوب که زلفش آلاگارسونه

* * *

«جواد بدیع‌زاده» در خاطراتش می‌نویسد:
«اسماعیل مهرتاش» چند آهنگ فكاهی با اشعار خودمانی كه زبان حال مردم بود ساخته بود و به من پیشنهاد كرد بخوانم. من وحشت داشتم از خواندن آنها، زیرا می‌دانستم مورد ملامت دوستان و موسیقی‌شناسان قرار می‌گیرم و بر من خرده‌ می‌گیرند. بالاخره با استدلال و مقداری جر و بحث و تشویق با «ابوالحسن صبا» برای خواندن آنها آماده شدم. بیشتر اشعار این سبک را «سید غلامرضا روحانی» نویسنده طنزپرداز مجلات «نسیم شمال» و «توفیق» با امضای مستعار «نمكدان» می‌نوشت.

«. . . از انقلاب مشروطه به بعد همه چی قدم به قدم تغییر کرد. مردم آزاد شدند. اهل موسیقی قدر و قیمت پیدا کردند. کسانی مثل عارف قزوینی وارد میدان شدند. آدمهایی مثل اقبال آذر از قید و بند دربار شاهان قاجار خلاص شدند. از تکیه دولت بیرون آمدند شروع کردند به آواز خواندن. کلاسهای موسیقی تشکیل شد. شاگرد تعلیم و تربیت کردند. مردم با موسیقی، با آواز، با تصنیف آشنا شدند.
تصنیف‌ها خیلی زودتر از آوازهای مقامی یا دستگاهی به دل مردم نشست. به این دلیل که شعرهای ساده‌تری داشت. با ضرب و لحن آسان‌تر خوانده می‌شد. مردم کوچه و بازار راحت‌تر آنها را یاد می‌گرفتند،‌تقلید می‌کردند. وقتی عارف [قزوینی] تصنیفی می‌خواند فوری سر زبانها می‌افتاد، دهن به دهن می‌گشت. تصنیف از موضوعات روز حرف می‌زد. می‌شود در آن شوخی کرد. مثل تصنیف آلاگارسون که ابوالحسن صبا در ماهور ساخت. که یک‌جور شوخی بود با سر و زلف خانمها. آنوقت‌ها مُد شده بود، موهاشونو خیلی کوتاه می‌کردند. مثل زلف پسرها. یا تصنیف ماشین مشدی ممدلی که من ساختم.»

به‌نقل از: جواد بدیع‌زاده، برگرفته از کتاب: زنگ موسیقی، مصطفی اسلامیه، نشر نیماژ، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه‌ی ۳۳

* * *

از «جواد بدیع‌زاد» در این سایت:
یه پول خروس
ماشین مشدی ممدلی
آلاگارسون (کلفتِ آلاگارسون)
خزان عشق (مجموعه‌ترانه‌ها)

* * *
کار و کسب و مشاغل در ترانه‌های ایرانی

* * *

قاسم جبلی: بر مزار مریم

قاسم جبلی بر مزار مریم

بر مزار مریم
شعر: مهرداد افشین
آهنگ: منوچهر گودرزی
خواننده: قاسم جبلی

بر مزار مریم قلب من پُر از غم
می‌تپد خدایا که بوده‌ام زمانی اسیر تار مویش
کنون نشسته‌ام من کنار سنگ گورش
یادگار مریم، سایه‌ای ز ماتم، مانده در خیالم
ز شام تیره‌ی من، نشستی در کنارم
که بی‌وجود او من، جز این کسی ندارم

ای مریم من در دل خاک است که بستر نمودی
ناگه به سفر رفتی و خاکم تو بر سر نمودی
من ماندم و این، آغوش زمین
بگذشتی و این زندگیم را تو آخر نمودی

[بر سنگ مزار مریم چو خانه گیرم
شویم به سرشکم این خانه تا بمیرم]

بر مزار مریم قلب من پُر از غم
می‌تپد خدایا که بوده‌ام زمانی اسیر تار مویش
کنون نشسته‌ام من کنار سنگ گورش
یادگار مریم، سایه‌ای ز ماتم، مانده در خیالم
ز شام تیره‌ی من، نشستی در کنارم
که بی‌وجود او من، جز این کسی ندارم

* * *
مجموعه‌‌ای از نام دختران در ترانه‌های ایرانی

* * *

قاسم جبلی: مریم

قاسم جبلی مریم

مریم
شعر و آهنگ: منوچهر گودرزی
خواننده: قاسم جبلی

مهتاب نقره سر زد، مریم بیا بیا
انگشتری به در زد، مریم بیا بیا
ستاره می‌زنه سوسو
اشاره می‌کُنه ابرو
شب آشنایی، مریم بیا بیا
همه دلربایی، مریم بیا بیا

تا نگین اشک چشمم میره زیر دست زرگر
می‌نشونمش خدایا تو هلال حلقه‌ی در
ستاره می‌زنه سوسو
اشاره می‌کُنه ابرو
شب آشنایی، مریم بیا بیا
همه دلربایی، مریم بیا بیا

تو زرگری، عشوه‌گری، نگین یاقوت می‌خری
چون من پریشان توام، تو عاشق سیم و زری
ستاره می‌زنه سوسو
اشاره می‌کُنه ابرو
شب آشنایی، مریم بیا بیا
همه دلربایی، مریم بیا بیا

* * *
مجموعه‌‌ای از نام دختران در ترانه‌های ایرانی

* * *

تاجیک: رود کارون

تاجیک رود کارون

رود کارون
شعر: جمشید احمدی
آهنگ: علی اکبر صدیف
خواننده: امان‌الله تاجیک

آنشب که در آغوش تو مستانه فتادم
غافل ز خطای دلِ دیوانه فتادم
ز رودِ کارون به‌خدا برای من مانده به‌جا
شراره‌ی خاطره‌ها ز عهدِ بشکسته‌ی ما
چو از توام یاد آید
دلم به فریاد آید
از این دلِ خسته، پیوسته می‌جوشد موج حسرت در هجران چون کارون
روم که بی‌پروا، در صحرا سر بگذارم از عشقت ای لیلا، چون مجنون
چو از توام یاد آید
دلم به فریاد آید

* * *

قاسم جبلی: رقص پروانه

قاسم جبلی رقص پروانه

رقص پروانه
شعر: بیژن ترقی
آهنگ: پرویز یاحقی
خواننده:‌ قاسم جبلی

دل به وجد آرد به گلشن رقص پروانه
می‌پرد از روی گلها شاد و مستانه
او در راز و نیاز، گل در عشوه و ناز
من در سوز و گداز از این راز و نیاز

جستجو می‌کند در چمن تا بیابد یار گل‌رویی
نظری تازه‌گل بر او نما، به کرشمه بوسه‌ای از او رُبا

گشته پنهان در لاله جامی از اشکِ ژاله
کرده رنگین پیاله، نوشد از آن پیمانه، بوسه گیرد مستانه از رخِ گُل، پروانه

* * *
رقص پروانه (مجموعه ترانه‌ها)

* * *

error: Content is protected !!