کی می‌دونه «قیصر» این‌روزا کجاست؟

بهروز وثوقی گوزنها

این روزا «گوزن»‌و [+] سر نمی‌بُرن
می‌شکنن شاخش‌و می‌فرستن تو باغ
این روزا طاق‌و نمی‌ریزن سرش
سر گله‌شون‌و می‌کوبن به طاق

آخر نمایشا عوض شده
همه نقش هم‌و بازی می‌کُنن
اونایی که چشم‌شون به «قدرت»ه
هم‌پیاله‌هاش‌و راضی می‌کُنن

نمی‌دونم اگه برگردیم عقب
دل «طوقی» [+] واسه کی پر می‌زنه؟
اگه «فرمون»‌و یه شب دوره کُنن،
چندتا چاقو پشت «قیصر» [+] می‌زنه؟

نمی‌دونم اگه برگردیم عقب
«داش‌آکل» [+] به عشق کی سر می‌کُنه؟
اگه «رستم»‌و ببینه روی خاک
پشتش‌و بازم به خنجر می‌کُنه؟

پای روضه‌ی خودت [+] گریه نکن
وقتی گریه ننگ مردونگی‌یه
دوره‌ای که عاقلاش زنجیرین
«سوته‌دل» [+] شدن یه دیوونگی‌یه

این روزا دوره‌ی غیرت‌‌کُشی‌یه
کی می‌دونه «قیصر» این‌روزا کجاست؟
بُکشی و نکُشی، می‌کُشنت!
این‌جا بازارچه‌ی «آب‌منگل‌»ی‌هاست [+]

* * *

این‌که شاعری بتواند در سروده‌اش نام آثار کسی را طوری بیاورد که هم در وزن و قافیه شعر بنشیند و هم معنا و پیام داشته باشد حتما هنر است و حتی شاید این فن، در شعر و سرایش، نام خاصی هم داشته باشد.

من که راوی این حکایات هستم خود چندان بهره‌ای از فن و هنر شاعری ندارم و  هنوز نمی‌دانم شعر، «فن» است یا «هنر»، ولی به‌نظرم شاعری که در سروده‌اش به اشارت یا تمثیل، از کار و آثار کسی نام می‌برد حتما روی آگاهی شنونده یا خوانندۀ شعر خود حساب کرده است. یعنی شاعر فرض را بر این می‌گذارد که مخاطب او قبلا با نام یا خود آن آثار آشناست و سابقۀ آن‌ها را در حافظه به‌یاد دارد.

نمونۀ سروده‌هایی از این دست، یکی هم ترانۀ «قیصر» با صدای «داریوش اقبالی» با شعری از «روزبه بمانی» و آهنگی از «علیرضا افکاری» است که با پیش درآمدی بر ملودی ترانۀ فیلم «گوزن‌ها» ساختۀ «اسفندیار منفردزاده» اجرا می‌شود. نکتۀ ظریفی که در این ترانه وجود دارد این‌ است که شاعر و آهنگ‌ساز آن در ایران زندگی می‌کنند و گمانم اولین کار مشترک بین هنرمندان داخل کشور با خوانندگان مقیم خارج از ایران باشد.

پیش از این البته بوده‌اند از ترانه‌سرایان جوان ساکن ایران کسانی که از اشعارشان سروده‌هایی هم برای اجرا در اختیار آهنگ‌ساز یا خواننده‌ای مقیم خارج گذاشته‌اند. ولی «آلبوم دنیای این‌روزهای من» فصل تازه‌ای از نوع همکاری هنرمندان داخل و خارج است.

ترانۀ «قیصر» یکی از ترانه‌های این آلبوم است که شاعر در آن تعدادی از فیلم‌هایی که «بهروز وثوقی» در آن ایفای نقش کرده را به اشاره و تمثیل آورده است.

شنوندۀ این ترانه اگر فیلم «گوزن‌ها» را دیده باشد و آن شاخی که از «سید» شکستند را بشناسد، و یا صحنۀ پایانی این فیلم و بارش بی‌امان گلولۀ تیراندازان حکومتی و  ریزش سقف اتاقی که «قدرت» و «سید» در آن پناه گرفته‌اند را به‌یاد بیاورد حتما که رابطۀ حسی و معنایی بیشتری با شعر برقرار می‌کند.

همین‌طور صحنۀ معروف ته استکان به‌هم زدن و هم‌پیاله شدن «سید» و «قدرت» (با بازی فرامرز قربییان بازیگر سینما و سریال‌های ماه‌رمضانی تلویزیون جمهوری اسلامی)، را در این فیلم باید باز به‌خاطر آورد تا به استعارۀ نهفته در بند دوم این شعر رسید.

باید با «طوقی» از بلندای بام‌ خانه‌های قدیمی کاشان پرید تا به راز دلدادگی «داش‌آکل» و شرارت «کاکا رستم» (با بازی بهمن مفید) رسید. بغض مجید جوبگرد «سوته‌دلان» از این‌که اهل منزل به روضه می‌روند و او را نمی‌برند، صدای «منوچهر اسماعیلی» که فریاد عاصی «قیصر» بود رو به «خان‌دایی» که: «نزنی، می‌زننت»، کشته شدن «فرمان» غیرتمند (با بازی ناصر ملک‌مطیعی) به دست و دشنۀ برادران «آب‌منگل» و حس و فضای سنگین این صحنه‌ها را باید به خاطر داشت تا وقتی در مصراع آخر ترانه می‌شنویم: «این‌جا بازارچۀ آب‌منگلی‌هاست» دستگیرمان شود که شاعر و آهنگ‌ساز ساکن ایران با این شعر و در این ترانه چه می‌خواهند بگویند.

لذت کشف این معنا، پاداش به‌یاد نگه‌داشتن آن‌همه تصویر و صداست در طول این‌همه سال‌ها.

باری در این ترانه یک‌سو همدستی «برادران آب‌منگل» است با هم و سوی دیگر پشت شکسته از زخم خنجر «فرمان». اوج آن اما طنین فریاد کمک‌خواهی مردی ‌که می‌گوید: (کجآآآیی قیصر که داداش‌تو کُشتند).

کی می‌دونه «قیصر» این‌روزا کجاست؟

* * *
مجموعه‌ای شنیداری، دیداری و خواندنی در باره‌ی فیلم «قیصر»

* * *
در بارهٔ «اسفندیار منفردزاده» در این سایت:
یادمان هفتاد سالگی «اسفندیار منفردزاده»

* * *

یادکارنامه (کرنولوژیکال) «بهروز وثوقی»
یادکارنامه (کرنولوژیکال) «علی حاتمی»
یادکارنامه (کرنولوژیکال) «بهرام بیضایی»
یادکارنامه (کرنولوژیکال) «ایرج جنتی‌عطایی» و «ابی»

* * *

«شقایق» مرثیه‌ای برای «خسرو گلسرخی»

یادمان سرو ایستاده، «خسرو گلسرخی»،
هم‌او که رسم «چانه زدن» نمی‌دانست.

ادامه خواندن «شقایق» مرثیه‌ای برای «خسرو گلسرخی»

مرا ببوس (بخش دوم) ستاره مُرد

حسن گلنراقی مرا ببوس

گفته‌اند: «ترانۀ «مرا ببوس»، نه تنها «مجید وفادار» و «حیدر رقابی» را به اوج شهرت رسانید، که همین نقش را در مورد خواننده گمنام خود «حسن گلنراقی» ایفا کرد. خواننده‌ای که یک‌شبه به اوج رسید و بی‌آنکه ترانه‌ای دیگر بخواند، نام خود را در فهرست خوانندگان «نام‌آور» نگاه داشت. . .»

ادامه خواندن مرا ببوس (بخش دوم) ستاره مُرد

ویگن: بی‌ستاره

در عالم موسیقی و در کنار «تصنیف» و «آواز» و «ترانه»، خواندن «سرود» نیز نوعی از اجرا و هنری است که شکل و تعریف خاص خود را دارد. جایگاه مشخص «سرود» در مقولۀ موسیقی، و کاربردهایی که دارد، بر همگان روشن و شناخته شده است.

ادامه خواندن ویگن: بی‌ستاره

رقص گیسو «دلکش»، آشفته‌حالی «بیژن جزنی»!

ترانه‌ها را بنا به اقتضا می‌شود در گروه‌های موضوعی مختلف هم دسته‌بندی کرد، که خب البته ما قصد آن را ـ دست‌کم حالا و در اینجا ـ نداریم. فقط به اشاره بگوییم و یاد کنیم از ترانه‌هایی که خود، جدا از شعر و آهنگ و صدای خواننده‌اش، با بعضی از حوادث تاریخی، در عصر نسلی که ما بوده باشیم گره خورده و دستمایۀ به‌یادآوری آن واقعۀ خاص برای شنوندۀ آن ترانه است.

ادامه خواندن رقص گیسو «دلکش»، آشفته‌حالی «بیژن جزنی»!

عارف: هرگز فراموشت نمی‌کنم

عارف هرگز فراموشت نمی‌ کنم

هرگز فراموشت نمی‌کنم
کلام: بامداد جویباری / خواننده: عارف
بر آهنگ: الهوی هوایا ـ عبدالحلیم حافظ

هر شب، هر شب می‌گویم
قصه‌های رسوایی خود
در سکوت تنهاییِ خود
از غمِ بی‌فردایی خود با نگاهِ خاموشم
هر شب، هر شب می‌گویم
یادگارِ آن خاطره‌ها
رفته آن‌شب از کلبه‌ی ما
مانده بی او در دشت بلا بارِ غمها بر دوشم
هر شب هرشب می‌گویم

در دل دارم تنها، داغِ حسرت بر جا
من می‌میرم بی او یا امشب یا فردا

هر شب، هر شب می‌گویم
قصه‌های رسوایی خود
در سکوت تنهاییِ خود
از غمِ بی‌فردایی خود با نگاهِ خاموشم
هر شب، هر شب می‌گویم
یادگارِ آن خاطره‌ها
رفته آن‌شب از کلبه‌ی ما
مانده بی او در دشت بلا بارِ غمها بر دوشم

در شام خاموشم، کرده فراموشم
از دست ناکامی تنها می می‌نوشم

هر شب، هر شب می‌گویم
قصه‌های رسوایی خود
در سکوت تنهاییِ خود
از غمِ بی‌فردایی خود با نگاه خاموشم
هر شب، هر شب می‌گویم
یادگارِ آن خاطره‌ها
رفته آن‌شب از کلبه‌ی ما
مانده بی او در دشت بلا بارِ غمها بر دوشم
هر شب هر شب می‌گویم.

* * *
نمونهٔ فارسی‌شدهٔ ترانه‌های مشهور

* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید

* * *

علی نظری: سوگند

علی نظری سوگند

«قسم به شیر مادرم»‌ اصطلاحی‌ رایج در زبان اهالی جنوب ایران و خاصه خوزستانی‌ها است. بسیاری از ما آن را در ترانه‌ی «سوگند» با صدای زنده‌یاد «علی نظری» شنیده‌ایم. یاد این ترانه‌سرا، آهنگساز و خواننده‌ی مردمی خوش و به‌یاد باد.

[چون من درمانده‌ی عشق تو کس نیست
بیا جانا که عشق من هوس نیست]

سوگند به دلهای شکسته، سوگند به خونِ جگرم
سوگند بر اشک یتیمان، سوگند به شیر مادرم
که عشق تو از دل غمینم هرگز هرگز نرود
که مهرت از سینه‌ی حزینم هرگز هرگز نرود

تو بلای منی، تو دوای منی
به تو و عرض کبریا سوگند
که به مذهبِ عشق تو خدای منی
به خداوندیِ خدا سوگند

خون بگرید الهی هر شب آن‌که ما را ز هم جدا کرد
شمع عمرش بمیرد اکنون که وجود مرا فنا کرد

دلش از غصه خون شود، جانش به لب آید، غمش فزون گردد
آن که قلب بلا کشم را به فراق تو مبتلا کرد.
نغمه‌پراز عاشقانه منم،‌ موج دریای بیکرانه منم
عاقبت بی‌نشانه می‌میرم
در دیار غمت روانه منم، مرد آواره‌ی زمانه
با غمی جاودانه می‌میرم

* * *

محمد نوری: روزی تو خواهی آمد

محمد نوری روزی تو خواهی آمد

روزی تو خواهی آمد ای از وفا رمیده
شب بشکند به راهت، خندد لبِ سپیده

روزی تو خواهی آمد، دل می‌دهد گواهی
برقِ امیدِ روشن می‌روبد این سیاهی

خورشیدهای خاموش فردا شکفته گردد
با چشمِ آرزومند، ناگفته، گفته گردد

در کلبه‌ای شکسته روزی کسی بجوید
دستی دری بکوبد، نام کسی بگوید

در بام و در بپیچد آوای آشنایی
درها گشوده گردد، آید صدای پایی

* * *
یادنامهٔ «سیاوش کسرایی» در سایت «راوی حکایت باقی»

* * *

محمد نوری: آرزوها

محمد نوری آرزوها

آرزوها
شعر: مهرداد [حسین منزوی]
آهنگ: اشکان [محمد سریر]
خواننده: محمد نوری

نمی‌شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره
نمی‌شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره

دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اونور ابرا بذاره
تو دلت بوسه می‌خواد، من میدونم، اما لبت
سر هر جمله دلش می‌خواد یه «اما» بذاره
بی تو دنیا نمی‌ارزه، تو با من باش و بذار
همه‌ی دنیا منو همیشه تنها بذاره

نمی‌شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره
نمی‌شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره

دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اونور ابرا بذاره
من می‌خوام تا آخر دنیا تماشات بکُنم
اگه زندگی برام چشمِ تماشا بذاره
بی تو دنیا نمی‌ارزه، تو با من باش و بذار
همه‌ی دنیا منو همیشه تنها بذاره

نمی‌شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره
نمی‌شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره

* * *

پانویس:
در چرایی به‌کار بردن نام «مهرداد» در ترانه‌‌سروده‌های حسین منزوی این یادداشت کوتاه در اینستاگرام «غزل منزوی» دختر شاعر قابل توجه است: ایشان نوشته‌اند: «مرحوم پدربزرگم می‌گفت: می‌خواستم نام پدرت را “مهرداد” بگذارم. اما مطابق رسم معمولِ آن‌روزها، بزرگترها به اتاقی رفتند و بدون این‌که نظر مرا بپرسند، نام “حسین” را انتخاب کردند.»

* * *

ترانه‌های «محمد نوری» در این سایت
ترانه‌های «یدالله رویایی» با صدای «محمد نوری»
ترانه‌شناسی محمد نوری (محمد سریر ـ آهنگساز)

* * *

حسن شجاعی: صبر خدا (عجب صبری خدا دارد)

حسن شجاعی عجب صبری خدا دارد

 

صبر خدا
شعر و دکلمه: معینی کرمانشاهی
آهنگ: حسین صمدی
خوانننده: حسن شجاعی

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه‌ی اول، که اول ظلم را می‌دیدم از مخلوق بی‌وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایه‌ی صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش می‌دیدم
نخستین نعره‌ی مستانه را خاموش آندم، بر لب پیمانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می‌دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه‌ی رنگین
زمین و آسمان را واژگون، مستانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
نه طاعت می‌پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه‌ی صد دانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنونِ صحرا گردِ بی‌سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به گِردِ شمعِ سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان
سراپای وجود بی‌وفا معشوق را، پروانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که می‌دیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده‌خواری می‌فروشد؛
گردش این چرخ را وارونه، بی‌صبرانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می‌دیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه‌ی این عِلمِ عالم‌سوزِ مردم‌کُش
ـ به جز اندیشه‌ی عشق و وفا ـ
معدوم، هر فکری در این دنیای پر افسانه می‌کردم.

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته‌و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم
یک‌ نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می‌کردم.
عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!

* * *
روی جلد صفحه این ترانه را در اینجا ببینید

* * *
معینی کرمانشاهی، شاعر ترانه‌های ماندگار

* * *

error: Content is protected !!