
شاید اگر نه همه، ولی اکثر ما پدیدۀ «نخستین عشق» را در گذشتۀ نوجوانی و جوانیمان به نوعی تجربه کرده باشیم. عشقی که رد خاطرۀ پاک و معصومش هنوز هم در گذر یاد و خاطرات ما باقی مانده. تجربۀ نخستین عشق «بهروز وثوقی» را بهنقل از کتاب زندگینامۀ او بشنوید!
شاید اگر نه همه، ولی اکثر ما پدیدۀ «نخستین عشق» را در گذشتۀ نوجوانی و جوانیمان به نوعی تجربه کرده باشیم. عشقی که رد خاطرۀ پاک و معصومش هنوز هم در گذر یاد و خاطرات ما باقی مانده. تجربۀ نخستین عشق «بهروز وثوقی» را بهنقل از کتاب زندگینامۀ او بشنوید!
«این برف، این برف لعنتی»
نوشتهی: جمال میرصادقی
با صدای: راوی حکایت باقی
اجرا: پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۲
خانوادۀ صباحی که قوم و خویش پدر بودند روز سوم عید از شیراز رسیدند اصفهان و دیدارها تازه شد. آنها تا سیزده فروردین مهمان ما بودند. آقای صباحی با پدر، طوبی خانم ـ همسر صباحی ـ با مادر و دو پسر بزرگ صباحی با برادرها، هر کدام جفت خود را پیدا کرده بودند و سرگرمیهای خود را داشتند. گلچهره دختر آقای صباحی مانده بود بین من و خواهرم. گلچهره ده ساله بود، من یازده ساله، خواهرم نه ساله. گلچهره کلاس چهارم بود. من کلاس پنجم، خواهرم کلاس سوم. . .
شهرزاد قصهگوی ما، کم دستو دل باز نبود. بهجز داستانهای شب، داستانهای دیگری هم روایت میکرد که هر یک در جای خود دنیای دیگرتری میساخت برای ما. دنیای «جانیدالر» که میتوانستی با رمز و رازهایش همراه شوی، سرنخ تبهکاریها را بگیری و بروی جلو و کشف کنی که واقعا جانیدالر از کجا فهمید. . .؟»
ادامه خواندن کیومرث پور احمد: شهرزاد قصهگو (کودکی نیمهتمام)
خانم عاطفی، عامل پیوند من شد با رادیو و برنامۀ کودک رادیو و مسابقههای آن. یکبار سوال مسابقۀ برنامۀ کودک در بارۀ حیوانی بود که شاخهای بلند پیچپیچ دارد و در جنگل زندگی میکند. گوینده که سوال را مطرح کرد، فریاد کشیدم «گوزن!».
در کتابهای درسی چیزکی از شاهنامه و بوستان و گلستان آمده بود که تصور میکردم اینها کتابهایی بوده است که حالا دیگر نیست. و همین مقدارش باقی مانده است که در فارسی ما هست.
ادامه خواندن کیومرث پور احمد: پرده بسته میشود (کودکی نیمهتمام)
اصلا نمیتوانستم تصور کنم توی گونی کنفی که معمولا کلهقندو پیاز و سیبزمینی میریزند، چه چیز ممکن است باشد. آهسته و با احتیاط در گونی را باز کرد؛ جعبهای شکیل و چوبی بیرون آورد. ویلن نبود. ویلن را قبلا دیده بودم. ولی میدانستم یک جور ساز است. سنتور بود. درش را باز کرد. به سیمهایش دست کشید. مضرابها را برداشت و نواخت. معلوم بود تمرین داشته است. .
چهل حکایت از گلستان سعدی
به روایت و صدای خسرو شکیبایی
موسیقی: کارن همایونفر ـ آرش بادپا
امروز «شازده کوچولو» هفتاد ساله شد. داستانی کوتاه که در جهان ادبیات، اثری بلند آوازه و به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است. در ایران خودمان حتی بیشتر از پنج ترجمه که از «محمد قاضی»، «احمد شاملو»، و «ابوالحسن نجفی» شناختهترینهایشان است؛ و دستکم دو نمایشنامهی رادیویی از این اثر که در این سایت موجود است.
از داستان «شازده کوچولو»، چند ترجمه و دو اجرای نمایشنامهای وجود دارد. یکی با ترجمه و صدای «احمد شاملو»، با عنوان «مسافر کوچولو»، و دیگری با اجرای «ایرج گرگین» در مقام راوی داستان.
از «ایرج گرگین» باید در فرصتی بهتر، بیشتر از اینها نوشت. امروز اما به یادبودش، صدایش را در روایت «شازده کوچولو» او از آنتوان دوسنت اگزوپری بشنوید!