بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.
شکوفه میرقصد از باد بهاری (نگاهنگ)
شکوفه میرقصد از باد بهاری
شکوفه میرقصد از باد بهاری
شده سر تا سرِ دشت سبز و گُلناری
شکوفههای بیقرار، روزِ آفتابی
به صبا بوسه دهند با لبِ سُرخابی
ای شکوفه خندهی تو جلوهها دارد
آن روی زیبا نظری سوی ما دارد
دلداده بُلبُل دارد سخنها
آراید از ساز و سخن بزم چمنها
پروانه در بزم طرب آمده تنها
بادِ بهاری با بیقراری
شکوفه پَرپَر کُند و لاله پریشان
به هر طرف دستِ صبا گشته گُل افشان
شکوفه میرقصد از باد بهاری
شده سر تا سرِ دشت سبز و گُلناری
عطر جانپرور گُل میبرد هوشم
نغمهی مُرغِ چمن کرده خاموشم
ای شکوفه خندهی تو جلوهها دارد
آن روی زیبا نظری سوی ما دارد
* * *
خاطرهی سفرهی عید مادر (هوشنگ حسامی)
. . . و سال را همچنین با یاد عزیزانی که جایشان خالی، اما گرمی حضورشان در یاد و خاطرات ما زنده و روشن است به پایان میبریم. یاد آنهایی که دوست میداریم و داشتیمشان و امروز کنارمان نیستند؛ گرامی.
« . . . دیگر بچهها را نمیدانم. ولی من حالا چند سالی است که به یاد مادر، گل سرخی را کنار کاسۀ ماهیهای سرخ میگذارم و وقتی سال تحویل میشود گل را میبوسم. و عجیب است که بوی مادر میدهد.»
* * *
احمد شاملو: من و تو، درخت و بارون (مجموعه ترانهها)
به زبان محاوره و شکستهنویسی «احمد شاملو» را در شعر، بیشتر با سرودههایی چون «پریا» و «قصهی دخترای ننه دریا» بهیاد داریم. خود او در این باره گفته است:
ادامه خواندن احمد شاملو: من و تو، درخت و بارون (مجموعه ترانهها)
عید یعنی: زندگی (وبلاگخوانی ـ دلتنگستان)
«اینجا عید، هم گران است؛ هم نایاب است. جنسش هم مرغوب نیست. نه طعم دارد؛ نه رنگ و نه بوی سر پل تجریش را میدهد. یادم باشد این بار که به خانه آمدم مقداری عید بیاورم؛ برای زندگی لازم است. عید، یعنی زندگی.»
وبگردهای قدیمی حتما وبلاگ «دلتنگستان» را بهیاد دارند. در سالهای پیش از پیدایش «فیسبوک»، دوران خوشی که وبلاگستان اینچنین متروک و خالی از سکنه نشده بود، درست ده سال پیش (مارس ۲۰۰۴) این بهاریهٔ کوتاه در آن منتشر شد. حدیث نفس بود و حرف و سوز دل خیلیها از جمله من که راوی حکایت باقی باشم. آن مطلب را در همانسال گفتاری کردم و ماند تا امروز که در آستانهٔ نوروز دوباره آن را شنیدم و انگار همین دیروز بود و حرف و حسرت هنوز من و شاید خیلیهای دیگر.
* * *
● از وبلاگ «دلتنگستان»: آمریکار
* * *
فریدون مشیری: بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
با اینکه «فریدون مشیری» این شعر را برای خوانده شدن بهشکل ترانه نسروده بود ولی چنان مورد پسند اهل موسیقی واقع شد که بعدها چند اجرای متفاوت با صدای خوانندگان مختلف از آن ساخته و اجرا شد. اگر شما هم نمونههایی دیگری سراغ دارید، بفرستید تا به این مجموعه اضافه شود.
ناصر مسعودی ـ بانو هما: چهارشنبهسوری
چهارشنبهسوری
شعر: پرویز خطیبی
آهنگ: ناصر خدیوی
خوانندگان: ناصر مسعودی و بانو هما
ناصر مسعودی:
شب چارشنبهسوری میپَرن از روی اَلو
عمهخانم ز عقب، خالقزیخانم ز جلو
این یکی بچه بغل کرده و دو دو میزنه
طعنهها با دلِ پُر، بر خاله رو رو میزنه
همه از دم میآرن وردُ همیشه به دهن:
«زردیِ رویِ من ز تو، سرخیِ تو بُوَد زمن
زردیِ رویِ من ز تو، سرخیِ تو بُوَد زمن»
بانو هما:
مشحسن جَست میزنه دور حیاط رو آتیشا
پُشتِ اون، خندهزنون اهل و عیال، قومو خویشا
تو حیاطِ فِنقلی از این همه برو بیا
خوب تماشا بکُنی چه محشری گشته بهپا
آن سیبیلات نسوزه روی الو مشتیحسن
«زردیِ رویِ من ز تو، سرخیِ تو بُوَد زمن
زردیِ رویِ من ز تو، سرخیِ تو بُوَد زمن»
همخوانان:
یالا دوباره از سر، ـ یالا دوباره از سر
بپا نیوفتی منظر، ـ یالا دوباره از سر
طعنه نزن به اختر، ـ یالا دوباره از سر
آهای خانم مُنور، ـ یالا دوباره از سر
ناصر مسعودی:
پاشنهی کفشِ خانم گشته چو تیرِ تلگراف
با همون بر سر تو میزنه در روز مصاف
از رو بُته میپره، ناز میکُنه خیلی زیاد
میگه: کاشکی سال نو سن و سالم پایین بیاد
تا بگن پیر و جوون زِ نو به من جوونه زن!
«زردیِ رویِ من ز تو، سرخیِ تو بُوَد زمن
زردیِ رویِ من ز تو، سرخیِ تو بُوَد زمن»
بانو هما:
خانباجی میتکُونه روی اَلو دامنشو
از پیِ دفعِ بلا میکُنه حاضر تنشو
گُلباجی عصا زنون رو آتیشا پَر میزنه
با صدای نکره جیغ مفصل میزنه
دایره و دُنبک میزنه خدیجه با پشت لگن
«زردیِ رویِ من ز تو، سرخیِ تو بُوَد زمن
زردیِ رویِ من ز تو، سرخیِ تو بُوَد زمن»
. . .
* * *
محمدجعفر محجوب: حریم و حرمت آتش
«قاشقزنی، فالگوش ایستادن، آجیل مشکلگشا و بسیاری از این مسائل ریشه در معتقدات باستانی و پیش از اسلام ایران داره. . . اما بهطور مسلم اینکه از روی آتش بپرند ارتباطی به مراسم باستانی ما نداره. برای اینکه آتش را ما مقدس و بسیار پاکیزه میدانستیم. تا این حد که هماکنون موبد وقتی میخواد در برابر آتش و نیایش بهجا بیاره، چیزی دم دهن خودش میبنده که به او میگویند: «پنام». برای اینکه آلودگی نفس او به آتش نرسه.
با صدای «پریسا» از قلب حافظیه تا «سوتهدلان»
یاد آوردن پریسا (فاطمه واعظی) شاید برای خیلیها تصویری از او پوشیده در لباس ساده و سفیدرنگ با موهایی صاف باشد که بر بلندای پلههای حافظیه در میان حلقهٔ مردان نوازندهٔ موسیقی ایرانی نشسته است. نگینی روشن در شبی از شبهای جشن هنر شیراز در نیمهٔ دههٔ پنجاه.
یادی از «اسفندیار منفردزاده» در زادروز او
امروز (۲۴ اسفند ماه) سالرروز تولد اسنفدیار منفردزاده است. او از معدود هنرمندانی است که هم در خاطرات نسل پیش جایگاهی ارجمند دارد و هم مورد علاقه و احترام نسل جوان امروز است. این یادداشتها مربوط به یازده سال پیش و بهانهی نوشتن آنها هفتادمین سالگشت تولد او بود.